قبله هفتم


استفاده از این مطلب حتی با ذکر منبع جایز نمی باشد.


قبله هفتم

حاصل چند سالی مجاورت




آرزويم بود با تو قصه اي از دل بخوانم

از شروع عشق گويم در كنار تو بمانم

آرزويم بود يك لحظه كنار تو نشينم

سر دهم غوغاي دل مولاي من سلطان دينم

گفتن از درد و فراق و بي كسي سهل است آري

من ولي مي خواستم گويم ز درد شرمساري

چند سالي در كنار مأمن گرم تو بودم

گاه گاهي از غم دلبستگي هايم سرودم

روز هايي را كنار اين ضريح عشق ماندم

شام هايي در حضور آينه از غصه خواندم

ليك صد افسوس از عمري كه طي شد در تباهي

روزها رفتند و مانده يادگاري سوز آهي

ميهماني در ميان كوچه هاي دلستاني

بي خبر بودم ولي از سر اين راز نهاني

آه از آن آبروي رفته ناگاه از من

آه از شب هاي بي تو آه از من آه از من

اينچنين با تو سخن گفتن مرا شايد نشايد

از تو حتي لحظه اي ديوانگي من را نبايد

نيك مي دانم بدي در جاي جايم خانه كرده

روسياهي هاي جانم عشق را افسانه كرده

خوب مي دانم كه شعرم جز مروري با دلم نيست

آخر از تو شعر گفتن در دل بي حاصلم نيست

گفتن از تو عشق خواهد سينه خواهد درد خواهد

جان بي آلايش و دلدادگان مرد خواهد

اين من نالايق بي محتوا كي مي توانم

شعر از تو عشقبازي با گل است و من نه آنم

پس همان بهتر كه از ويراني اين دل بگويم

از فراز و از نشيب اين دل غافل بگويم

آري آري روزگاري با صلاي تو دويدم

روزگاري دور نه نزديك در پايت رسيدم

بوسه دادم بارگاه پاك تو سر دادم از غم

گفتمت از درد اين دل گفتمت از بيش و از كم

روزگار خوب من بود آن شروع آشنايي

ليك كم كم رخت بربست از دلم نور خدايي

گفتن از آن روز ها اين روز ها سودي نباشد

هرگز از آن آبروي رفته اميدي نباشد

با تو مي خواهم بگويم از دوباره مست گشتن

از حضور گرم تو يكبار ديگر هست گشتن

اي تو نور هشتم دينم امامم دلستانم

دست سردم را بگير اي آخرين اميد جانم

اي به قربان صفاي خادمان مهربانت

اي فداي آن كبوترهاي مست نغمه خوانت

دل گرفتار است و جان بيمار و سر، آسيمه تو

كرده ام آهوي وحشي دلم را بيمه تو

چند روزي ديگر از ماندن كنار تو نمانده

بايد اين دفتر ببندم شعر را خوانده نخوانده

اي غريب آشنا تر ز آشنايان بهاري

مي روم از شهر تو از اين سراي بي قراري

با خودم سوغاتي از تو پاكي دل مي برم من

تربتت را بهر زخم خاكي دل مي برم من

هرگزم با تو نمي گويم خداحافظ امامم

يا علي مي گويم و پايان رسانم اين كلامم

آذر 83

مشهد مقدس







چه خبر ...

بعد از دوندگی های بسیار، آزمایشات متعدد، معاینه توسط پزشک معتمد سازمان و پرداخت هزینه چندماهه حق بیمه، بالاخره در حالی که سازمان مربوطه از عدم وجود بیماری در بدن بنده و اعضای خانواده اطمینان پیداکرده بود و من حالا دیگر به دردهای گوناگونی در جای جای بدنم از سر تا قدم، مبتلا شده بودم، دفترچه هایی در دست داشتم که پشت جلدش به نقل از شخصی نوشته بود: «ما می خواهیم اگر کسی در یک خانواده مریض شد، بیش از رنج مریض داری رنج دیگری نداشته باشد.» کمی که با خواندن این جمله حالمان جا آمد، راهی خانه شدیم. درب خانه را که باز کردیم صدای جناب گوینده اخبار در گوشمان پیچید که خبر از برگزاری مراسم همیاران پلیس می داد. ظاهرا این مراسم برای معرفی بهتر قوانین راهنمایی و رانندگی به کودکان اجرا می شود. و متناسب با حال و هوای مخاطبانش برنامه های مفرحی داشته است. اما آنچه باز هم غمی بر دل ما نهاد این بود که آن آقای محترم که چند روز پیش شنیدیم پشت تریبونی خطاب به بعضی گفته بود «.... شما را ببرند » این بار هم دست از لطافت اخلاقی بر نداشته و در پایان سخنانشان از گروه رنگین کمان با عناوین فکاهیشان تشکر کردند که ای کاش مشاورین محترم نام خانوادگی گویندگان و بازیگران این مراسم را در اختیار ایشان قرار می دادند تا شاهد نباشیم جناب رئیس جمهور خانم جوان نامحرمی را خاله خطاب کنند. البته شاید این نام بردن از «خاله و دایی» هم به سبب حال و هوای مراسم بوده است. ما که آنجا نبودیم. خبر دیگری که شنیدیم هم جدید بود هم نبود. پیشترها شنیده بودیم که مجلس پس از استفتاء شرعی از شخصی که در بالای بالا اشاره شد، به بررسی مساله وقف دانشگاه آزاد پرداخت و حالا بعد از حدود یک ماه صرف وقت و هزینه دفتر همان شخص محترم اعلام نموده است که این وقف از لحاظ شرعی دارای اشکال است و به طور کل از برنامه مجلس و شورای عالی انقلاب فرهنگی و هیات امنای دانشگاه حذف شد. نفهمیدیم از کجای این خبر غصه مان شد. یک خبر دیگری هم شنیده ایم و آن اجباری شدن ورزش صبحگاهی در مدارس بود. که البته گذشته از اینکه اجبار ذاتا روش نتیجه بخشی نیست، اما ورزش خوب است. بعد که کمی به فکر فرو رفتیم یادمان آمد لباس ورزشی از بارمهای نمره درس تربیت بدنی است که معلمین این درس موظف به تکلیف آن به دانش آموزان هستند. اما آیا در ورزش صبحگاهی همه دانش آموزان از لباس ورزشی استفاده می کنند؟ و آیا اصلا به این توجه می شود که نشاط بعد از ورزش منوط به پاکیزگی از تعریق حاصل از آن است؟ مسلما دانش آموزان نه پس از درس تربیت بدنی و نه بعد از ورزش صبحگاهی آن هم با روپوش و کفش غیر ورزشی امکان حمام کردن و پاکیزه شدن ندارند. حالا در نظر بگیرید حال و روز معلمی را که قرار است در محیط سربسته کلاس با دانش آموزانی سر و کله بزند که بوی نامطبوعی می دهند و البته به دلیل همان ورزش بتاآندروفین ترشح شده در بدنشان چنان انرژی به آنها داده است که احتمالا کنترل کلاس را برای معلم صدچندان دشوار می کند. خدا به این برنامه ریزان کشور در هر نهاد و منصبی که هستند خیر و آگاهی عنایت فرماید، انشاء الله. اخبار که تمام شد طبق معمول، آنچه همیشه در سیما دیده می شود، پیام های بازرگانی بود که خود نمایی می کرد. اتفاقا همین روزها بود که یکی از عزیزان نسل انقلابی داشت از شعارهای تولید محورِ وابستگی برطرف کنِ خودکفا سازِ شرع پسندِ اوایل انقلاب صحبت می کرد که آن روزها صحبت از عدم ورود محصولات خارجی برای اتکا به توان داخلی بوده است و بعد از آن اینکه مادی گرایی و تجمل از برنامه زندگی مردم حذف شود البته با برنامه دین و فرهنگ سازی اجتماعی. اما آنچه امروز در سیما دیده می شود تبلیغات شرکتهای گوناگون خارجی است (البته آن هم به طور گزینشی). حالا این به کنار. آن روز آنچه آزاردهنده بود سه تبلیغ پیاپی بود برای سنین مختلف اما با یک هدف. اول دخترکی با شمایل شنل قرمزی را دیدیم که از شادمانگی جایزه توپ طلای فلان شرکت به وجد آمده بود و از گرگ ناقلا هم نمی ترسید. (گروه سنی صفر تا پنج سال). بعد فلان فروشگاه تبلیغ کرد که پدرخانواده در آن آگهی می گفت نمی دانید آنجا چه خبر است و پسرش شادمانه می گفت «آخ جون سکه طلا». (گروه سنی پنج تا بیست سال) و بعد هم صدای ملایم آقای دوبلور با سابقه همراه با تصاویر زرد رنگ جواهرات، به معرفی یک شرکت زیور آلات می پرداخت «طلای ... یداس». بعد ما فهمیدیم جای درنگ نیست. بیرون زدیم تا کمی از افکار غصه دارمان فارغ شویم که در راه با این صحنه مواجه شدیم



و پی بردیم برای کشف حقیقت مهم نیست در کجا به سر ببریم تنها مهم این است که دقت داشته باشیم. این مساله دقت را پدرمان همیشه بدجور در گوش ما خوانده اند که امروز ما هم به جایی رسیده باشیم. و اینکه سرعت و دقت را باید باهم درآمیزیم و البته عجله نکنیم. در تایید اهمیت دقت سندی داریم که خواهید دید. و نشان از آن دارد این سند، که حقایق را اگر دقت نداشته باشیم شاید به وضوحی که نمایان هستند نبینیم؛ یعنی شاید آنچه به ظاهر منطقی است اگر با دقت دیده شود دارای پارادوکس هایی باشد که همینطوری دیده نمی شود. آن دوستی که نظر گذاشته بودند قریب به این مضمون که ما را چه به این همه فضولی در کار دیگران از بزرگ و کوچک که ما به دلایل اخلاقی مجبور به حذف نظر ایشان شدیم، بدانند که ما فضولی نمی کنیم فقط دقتمان کمی زیاد است. ضمنا شاید برای پیشبرد اهداف عالیه کشور لازم باشد در آهنگری ها هم لوازم بهداشتی عرضه شود. به هر حال اگر کسی می داند جواز این صنف را کجا می دهند، ما می خواهیم بدانیم.

بی دقت







با دقت

بر عکس

اخیرا روایتی شنیدیم که ما را به تفکر واداشت و کمی دچار اندیشه شدیم. و پی آن رفتیم که ببینیم اصلا یعنی چه این واژه جوینده عدالت. عدالت در لغت البته به معنای پسند، گواهی و راستی، عادل بودن و دادستدن، دادگر بودن و انصاف داشتن آمده است. و در اصطلاح نیز به برقراری مساوات در حقوق مدنی و قانونی همه اقشار جامعه اطلاق می شود. که البته در دین اسلام به کرات مورد تاکید قرار گرفته است و پس از معاد در اصول مذهب تشیع قرار دارد. امروزه این اصل بزرگ مدنی در اغلب حکومت های دنیا با دیدگاه های گوناگون مورد توجه واقع شده و از منظر تفکراتی چون کمونیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم و بسیار مکاتبیسم دیگر تعاریف متنوعی را به خود دیده است. در این رفت و آمد های بین فرهنگی اخیرا ما شاهد ایجاد راهکار جدیدی برای تعریف عدالت هستیم، که موجب می شود بتوانیم در مقابل تحریم های بیهوده! استکبار جهانی دوام آورده و روز به روز به فن آوری نوین جهانی دست پیدا کنیم. البته این ها اصلا متضمن خون دل خوردن پژوهندگان و دانشمندان کشورمان نیست و صرفا در پناه سیاست های فاخر دولت اتفاق می افتد به علاوه ی مقاومت در مقابل تحریم ها و البته گردن کشی های هرچه بیشتر در مقابل امریکای خونخوار جنایتکار. این را از آن رو گفتیم که بسیار به پژوهش ها و تحقیقات اهالی دانش بویژه دانشجویان و جوانان صاحب ذوق و مستعد بها داده می شود و مثلا برای یک پایان نامه صد صفحه ای مقطع کارشناسی آن هم از نوع کتابخانه ای و بدون فصل آمار اقلا پنچاه هزار تومان هزینه می شود که برای یک دانشجو حتما بهای زیادی است. حال هرچه تعداد صفحات افزوده شود، بها بیشتر و هرچه بر نوع پژوهش تغییری اعمال شود بها باز هم بیشتر می شود حالا اگر فصل آمار هم داشته باشد که خود فصلی دیگر بر بهای کار می افزاید. اگر هم مقطع به کارشناسی ارشد یا دکتری ارتقا یابد که دیگر به همان میزان بر بهای کار افزون می گردد. اگر هم دانشگاه مورد نظر آزاد باشد که ... . دیگر آنکه آن چه برای تحقیقات و پژوهش ها رخ نمی دهد، انبار شدنشان در کتابخانه ها و آرشیو دانشکده هاست. برعکس آنچه که می گویند تحقیقات در کتابخانه ها خاک می خورد، ما خودمان دیدیم اصلا خاک نداشت و دانشجویان محترمی که برای تحقیقات بعدی به تحقیقات قبلی رجوع می کنند به دقت آنها را پف کردند اما خاک و غباری بر نخواست. و این نشان از اهتمام مسئولین کتابخانه ها برای حفظ پاکیزگی کتابخانه ها و ایضا سلامتی دانشجویان و محققین دارد. این تحریم البته اصلا دامان مردمان را نگرفته است و احدی را دچار قلت معاش ننموده است. هیچ کس هم اعتقادی به تورم و گرانی خوب ندارد. اگر هم به علت تحریم تغییری در سبک زندگی شهروندان ایجاد می شود، همان فرهنگ سازی است، که اصولا کار خوبی است. مثلا همین جناب وزیر راه در راستای این مساله فرهنگ سازی در یک اعلان عمومی و البته با توجه به بهای بلیط هواپیما که هرگز نشان دهنده تورم و گرانی نیست، افاضات فرمودند که هواپیما یک وسیله ایست برای کارهای ضروری و اگر کسی کار ضروری ندارد از قطار یا اتوبوس استفاده کند. (بویژه با این همه وضع مناسب جاده ها، و نبود هیچگونه مورد اعتیاد در رانندگان بین شهری، و نرخ غیرقابل توجه تصادفات جاده ای). ما یادمان می ماند این بار که رئیس همین آقای وزیر عازم سفر استانی شدند، نباید با هواپیما سفر کنند، حتی برای سفرهای استانی به دمشق، کابل یا حتی غزه. البته اگر اجلاس عمومی سازمان ملل هم جزء آن دسته ضروریاتی که آقای وزیر فرمودند نباشد، نیویورک را هم می توان با اتوبوس یا قطار سفرکرد. این مبحث عدالت از آنجا که بسیار گسترده است، مهم هم هست. مثلا موضوع همسان سازی اقشار گوناگون جامعه. البته خیلی هم خوب است که از سرمایه اندوزی عده ای البته انگشت شمار که برای ثروتمندتر شدن خون مردمان را در شیشه می کنند موانعی بر سر راهشان قرار بگیرد. اما اینکه همه افراد بالای خط فقر بروند آن پایین که چه بشود را ما هنوز نفهمیده ایم. چون شنیده ایم آن بالا ها نمای بهتری دارد مخصوصا اگر پنت هاوس هم باشد که فبها. و همینطور نفهمیده ایم تکلیف آنها که چه در مسیر علم و چه در راه کسب و کار به جایی رسیده اند و کمی دستشان به دهنشان می رسد چیست که باید پس از اینهمه تلاش مانند کسی که در این راه ها تلاشی نکرده است، دست به گریبان خرید گوشت و پنیر باشد. و حتی هنوز نمی دانیم چرا باید دانایی چون ما به جای تحقیقی و پژوهش سرگرم نگارش بدیهیاتی این چنینی شود. و دیگر آنکه نفهمیدیم، این همه سقوط از آن بالای خط به این پایین خط چه ارتباطی با سفارشات دین مبین اسلام در مذمت فقر دارد، شاید رابطه عکس البته. اما روایتی که گفتیم چه بود؟. نقل شده است از امام صادق(ع) قریب به این مضمون که : جوینده عدالت از دروغ پرهیز می کند. حالا ما داریم سعی می کنیم رابطه دولت عدالت محور را با همه حقایق جامعه بفهمیم. نه اینکه بگوییم کسی دروغ می گوید، اینها همه از کم فهمی امثال ماست که به زودی برطرف خواهد شد انشاءالله. راستی دیروز بدون اینکه از ما اجازه گرفته باشند، برق منزلمان ساعاتی از صبح قطع بود. از سر اتفاق ما شب هنگام همان روز، برای کاری بیرون رفته بودیم حدود ساعت ده شب که در حوالی منزلمان یکی از نمونه های صرفه جویی در مصرف برق را در یکی از ادارات منزلمان به چشم خود دیدیم، که احتمالا به دلیل تنظیم نبودن نور دوربین چنین به نظر می رسد.

ای دوست خرابم کن و جانم بستان ...

جلال‌الدين محمد درششم ربيع‌الاول سال604 هجري درشهربلخ تولد يافت. سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذكره‌نويسان وي درهنگامي كه پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌كرد پنجساله بود. اگر تاريخ عزيمت بهاءالدين رااز بلخ در سال 617 هجري بدانيم، سن جلال‌الدين محمد درآن هنگام قريب سيزده سال بوده است. جلال‌الدين در بين راه در نيشابور به خدمت شيخ عطار رسيد و مدت كوتاهي درك محضر آن عارف بزرگ را كرد.

چون بهاءالدين به بغدادرسيدبيش ازسه روزدرآن شهراقامت نكرد و روز چهارم بار سفر به عزم زيارت بيت‌الله‌الحرام بر بست. پس از بازگشت ازخانه خدا به سوي شام روان شد و مدت نامعلومي درآن نواحي بسر برد و سپس به ارزنجان رفت. ملك ارزنجان آن زمان اميري ازخاندان منكوجك بودوفخرالدين بهرامشاه‌نام داشت، واو همان پادشاهي است که حكيم نظامي گنجوي كتاب مخزن‌الاسرار را به نام وي به نظم آورده است. مدت توقف مولانا در ارزنجان قريب يكسال بود.

بازبه قول افلاكي، جلال‌الدين محمددرهفده سالگي ‌درشهرلارنده به‌امرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالاي سمرقندي را كه مردي محترم و معتبر بود به زني گرفت و اين واقعه بايستي در سال 622 هجري اتفاق افتاده باشد و بهاءالدين محمد معروف به سلطان ولد و علاءالدين محمد دو پسر مولانا از اين زن تولد يافته‌اند.



http://www.fararu.com/images/docs/000022/n00022363-r-b-006.jpg


هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولانا جلال الدین محمد بلخی (رومی)

ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من


ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من

نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من


یادت نمی​آید که او می کرد روزی گفت گو

می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من


اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان

ا ین بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من


گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان

تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من


خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر

وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من


چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او

گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من


گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان

خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من


گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی​جام تو

بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

http://www.erfaneshams.com/Far/Molana.htm