ما زمانی شاه شاهان نام داشتیم و هر از گاهی مطلبی با همین امضا بر تابلوی اعلانات دانشگاهمان می نگاشتیم. همدوره ای هایمان حتما به یاد دارند که هر گونه کلمات امروزی را معادلسازی نموده بودیم. فی المثل دانشگاه را آوردگاه علم می نامیدیم و قس علی هذا. این روزها ما دیگر آن دانشجوی پر شر و شور بیست ساله نیستیم. عرصه زلفهایمان اندکی تنک شده و سوی چشمهامان کم. دیگر نه آن شجاعت شاهانه را داریم و نه آن شهامت دانشجویانه. آنچنان که در گریز از ناملایمات دانشجویی و وفور رسوم بی سوادی و کپی برداری، پس از سالها تحقیق و پژوهش و دوندگی، تنها توانستیم از پایان نامه دوره ارشد انصراف داده و عطای فوق لیسانس این دانشگاه های مدرک محور را به لقایش ببخشیم، هرچند که با یک گل بهار نمی شود. اما حرف امروزمان گله از مدرک گرایی و حسرت پایان نامه نیست که البته آن خود دردیست و این خود افتخاری بسیار. آنچه امروز آهمان را بیرون آورده نزول شهامت و شجاعت در میان دانشجویانیست که همه دردشان ارتباط با جنس مخالف است.
دانشگاه ما کوچک بود. طوریکه به راحتی امکان کنترل و نظارت بر تک تک دانشجوها وجود داشت. حتی رشته ما تک جنسی بود و فقط درسهای عمومیمان با رشته های دیگر مشترک می شد. اما روحیه ای داشتیم که به قول پدرم همان "ذات دانشجو"یی بود. یعنی سری نترس (سبز)، زبانی گویا(سرخ)، و ذهنی پرسشگر(احتمالا خاکستری).
روزی که به دلیل سوال از رئیس دانشگاه درباره محدودیت موسیقی در دانشگاه، در جلسه پرسش و پاسخ، تهدید به اخراج شدیم، پدرمان در تماسی تلفنی گفت این یعنی از شجاعتت می ترسند. و کسی که می ترسد شهامت حمله ندارد. و گفت روحیه ات را حفظ کن و از ارزشهایت دست نکش. نکشیدیم و امروز همانیم که بودیم (صرفا کمی مسن تر).
روزی که در میان کارگردانی و اجرای مراسمی در دانشگاه به دلیل ایراد تذکر مکتوب کمبود زمان (ذیغ وقت)، به سخنرانی که حد خود را ندانسته بود، توسط معاون دانشگاه مورد بازخواست قرار گرفتیم و البته ایشان صورتمان را به سیلی پدرانه ای نواختند، مدیر گروه عزیزمان که ازقضا آن روز در دانشگاه بودند مارا دلداری دادند و توجیهاتی آوردند که این آقا موجی هستند و آن سخنران، نماینده مجلس. غافل از اینکه ما خودمان، هم با جانبازهای بزرگوار زیادی روزگار سپری کرده بودیم و هم نمایندگانی را می شناختیم که هرگز غرور در باطنشان چنین رسوخ نکرده بود.
خاطرات ما بسی بیش از اینهاست که حال مجال گفتنش نیست، اما از قدیم گفته اند مشت نمونه خروار است. و دانشگاه نمونه وزارت علوم. و گفته اند از ماست که بر ماست.
به یاد دارم زمانی را که برای کیفیت غذای دانشگاه اعتصاب کردیم و نتیجه فقط گران شدن ژتون بود. یا زمانی که برای محدودیت های جنسیتی معترض شدیم، منجر به اشتغالزایی برای سرکار خانم چی چی کوماندو شد. و خوب یادم هست روزی را که ذهنمان از همه این محدودیت ها گذشت و مناظره ای به راه انداختیم میان آقایان معین و احمدی نژاد (سنه ۱۳۸۴). و آن روز خوب فهمیدیم که هیات حاکمه دانشگاه بر آن چیزی دست می گذارد که ما دانشجوها برایمان مهم می شود. و در واقع این ماییم که گزک را به دستشان می دهیم.
امروز هم گزکی که به دست وزارت دانشگاه هاست مساله تفکیک جنسیتیست. که ناشی از توجه زیاد دانشجویان امروز به مساله روابط با جنس مخالف است. البت نه اینکه مقصر دانشجویان امروزند. که این توجه ریشه در گذشته ای دارد که..... دلیلش هم تفاوت رفتارهای دانشجویی نسل پدران ما، ما و بعد از ما .....
یک حرف دیگری هم که همه دانشجویان می شناسندش این است که وقتی استادی دستش به نمره دادن نمی رفت و ما شاکی می شدیم، می فرمودند ما خودمان روزی دانشجو بوده ایم. بعد ما می اندیشیدیم چگونه کسی که خودش روزی دانشجو بوده امروز احوال دانشجویان را درک نمی کند؟! بعد دیدیم همین مساله امروز برای زندانیان سیاسی هم شاید قابل تعمیم باشد.
و خلاصه اینکه هرچه دغدغه آحاد دانشجویان (مردم)، باشد، وسیله ای می شود برای مدیران دانشگاه (حکام) تا دیگر مسایل به فراموشی سپرده شود. فی المثل بحران تفکیک جنسیتی دانشگاه ها در ایام حوالی 18 تیر.