کنسرت گروه رسانه هنر برگزار شد

کنسرت گروه رسانه هنر برگزار شد

در این کنسرت که در دستگاه ماهور تنظیم شده بود تصانیفی همچون شب وصل اثر استاد درویش خان، عشق تو اثر جهانگیر مراد، و ایران سرای امید یادگار استاد محمدرضا لطفی اجرا شد.

این اجرا به سرپرستی استاد سپهر لاجوردی، نوازنده و مدرس توانمند موسیقی ایرانی سی ام تیر ماه در تالار فارابی دانشگاه هنر برگزار شد.

تعدای از تصاویر در فیسبوک موجود است

این هم تصویری از کنسرت







دانشگاه؟

ما زمانی شاه شاهان نام داشتیم و هر از گاهی مطلبی با همین امضا بر تابلوی اعلانات دانشگاهمان می نگاشتیم. همدوره ای هایمان حتما به یاد دارند که هر گونه کلمات امروزی را معادلسازی نموده بودیم. فی المثل دانشگاه را آوردگاه علم می نامیدیم و قس علی هذا. این روزها ما دیگر آن دانشجوی پر شر و شور بیست ساله نیستیم. عرصه زلفهایمان اندکی تنک شده و سوی چشمهامان کم. دیگر نه آن شجاعت شاهانه را داریم و نه آن شهامت دانشجویانه. آنچنان که در گریز از ناملایمات دانشجویی و وفور رسوم بی سوادی  و کپی برداری،  پس از سالها تحقیق و پژوهش و دوندگی، تنها توانستیم از پایان نامه دوره ارشد انصراف داده و عطای فوق لیسانس این دانشگاه های مدرک محور را به لقایش ببخشیم، هرچند که با یک گل بهار نمی شود. اما حرف امروزمان گله از مدرک گرایی و حسرت پایان نامه نیست که البته آن خود دردیست و این خود افتخاری بسیار. آنچه امروز آهمان را بیرون آورده نزول شهامت و شجاعت در میان دانشجویانیست که همه دردشان ارتباط با جنس مخالف است.

دانشگاه ما کوچک بود. طوریکه به راحتی امکان کنترل و نظارت بر تک تک دانشجوها وجود داشت. حتی رشته ما تک جنسی بود و فقط درسهای عمومیمان با رشته های دیگر مشترک می شد. اما روحیه ای داشتیم که به قول پدرم همان "ذات دانشجو"یی بود. یعنی سری نترس (سبز)، زبانی گویا(سرخ)، و ذهنی پرسشگر(احتمالا خاکستری).

روزی که به دلیل سوال از رئیس دانشگاه درباره محدودیت موسیقی در دانشگاه، در جلسه پرسش و پاسخ، تهدید به اخراج شدیم، پدرمان در تماسی تلفنی گفت این یعنی از شجاعتت می ترسند. و کسی که می ترسد شهامت حمله ندارد. و گفت روحیه ات را حفظ کن و از ارزشهایت دست نکش. نکشیدیم و امروز همانیم که بودیم (صرفا کمی مسن تر).

روزی که در میان کارگردانی و اجرای مراسمی در دانشگاه به دلیل ایراد تذکر مکتوب کمبود زمان (ذیغ وقت)، به سخنرانی که حد خود را ندانسته بود، توسط معاون دانشگاه مورد بازخواست قرار گرفتیم و البته ایشان صورتمان را به سیلی پدرانه ای نواختند، مدیر گروه عزیزمان که ازقضا آن روز در دانشگاه بودند مارا دلداری دادند و توجیهاتی آوردند که این آقا موجی هستند و آن سخنران، نماینده مجلس. غافل از اینکه ما خودمان، هم با جانبازهای بزرگوار زیادی روزگار سپری کرده بودیم و هم نمایندگانی را می شناختیم که هرگز غرور در باطنشان چنین رسوخ نکرده بود.

خاطرات ما بسی بیش از اینهاست که حال مجال گفتنش نیست، اما از قدیم گفته اند مشت نمونه خروار است. و دانشگاه نمونه وزارت علوم. و گفته اند از ماست که بر ماست.

به یاد دارم زمانی را که برای کیفیت غذای دانشگاه اعتصاب کردیم و نتیجه فقط گران شدن ژتون بود. یا زمانی که برای محدودیت های جنسیتی معترض شدیم، منجر به اشتغالزایی برای سرکار خانم چی چی کوماندو شد. و خوب یادم هست روزی را که ذهنمان از همه این محدودیت ها گذشت و مناظره ای به راه انداختیم میان آقایان معین و احمدی نژاد (سنه ۱۳۸۴). و آن روز خوب فهمیدیم که هیات حاکمه دانشگاه بر آن چیزی دست می گذارد که ما دانشجوها برایمان مهم می شود. و در واقع این ماییم که گزک را به دستشان می دهیم.

امروز هم گزکی که به دست وزارت دانشگاه هاست مساله تفکیک جنسیتیست. که ناشی از توجه زیاد دانشجویان امروز به مساله روابط با جنس مخالف است. البت نه اینکه مقصر دانشجویان امروزند. که این توجه ریشه در گذشته ای دارد که..... دلیلش هم تفاوت رفتارهای دانشجویی نسل پدران ما، ما و بعد از ما .....

یک حرف دیگری هم که همه دانشجویان می شناسندش این است که وقتی استادی دستش به نمره دادن نمی رفت و ما شاکی می شدیم، می فرمودند ما خودمان روزی دانشجو بوده ایم. بعد ما می اندیشیدیم چگونه کسی که خودش روزی دانشجو بوده امروز احوال دانشجویان را درک نمی کند؟! بعد دیدیم همین مساله امروز برای زندانیان سیاسی هم شاید قابل تعمیم باشد.

و خلاصه اینکه هرچه دغدغه آحاد دانشجویان (مردم)، باشد، وسیله ای می شود برای مدیران دانشگاه (حکام) تا دیگر مسایل به فراموشی سپرده شود. فی المثل بحران تفکیک جنسیتی دانشگاه ها در ایام حوالی 18 تیر.

کنسرت گروه رسانه هنر

کنسرت گروه رسانه هنر
30 تیر 1390
تالارفارابی دانشگاه هنر
خیابان حافظ – خيابان شهيد سرهنگ سخائي – بعد از تقاطع سي تير
ساعت 21

بلیط تمام شد

این کنسرت در دو بخش موسیقی ایرانی و موسیقی کلاسیک برگزار خواهد شد

با کمی تاخیر

سه شنبه ای که طی شد، به جز سه نفر که خودمان به آنها گفتیم مناسبتش چیست، کسی به ما تبریک نگفت. البته حق هم دارند همگان که ندانند چهاردهمین روز برج تیر را روز قلم، نام است. از بس که همان روز به مورخه قمری اش روز پاسدار بود و چنان اهمیتی دارد این تاریخ قمری که اصلا مناسبات خورشیدیمان به کل از یاد می رود. اول با خودمان گفتیم شاید به دلیل آن است که در آن روز مانند روز پرستار و معلم، نه ولادت یکی از خاندان معصومین است  و نه شهادت علمای اسلام. بعد دیدیم نه، چراکه نه معصومین علیه السلام مهندس بوده اند و نه کارگران عالَم عالِم. گفتیم شاید سبب، عدم تبلیغات رسانه ای باشد. سراغ رسانه ها رفتیم. در رادیو فرهنگ حرفی نشتیدیم. در یکی دو روزنامه هم ستون کوچکی دیدیم در توصیف قلم و توضیح این روز، که آن هم مطلب دندانگیری نبود. در جلسه شعر فردوس هم حرفی به میان نیامد تا وقتی که فقط چهار نفر در سالن مانده بودیم و استاد به کنایه فرمودند، امروز روز قلم است. و گله کردند که چرا برای این روز فقط عده ای اهل قلم را به هتلی دعوت می کنند برای صرف شام و شربت و شیرینی. فقط همین. و بعد با ما خداحافظی کردند برای عزیمت به هتل جهت صرف شام و شربت و شیرینی. بعد از آن ما که با پای پیاده به سمت خانه مان راه می پیمودیم، در اندیشه شدیم که روز قلم باید برای کدام گروه از اقشار جامعه مهم باشد، دیدیم اول خطاطان هنرمند با قلم سر و کار دارند که به دلیل هنرمند بودنشان از هیاهو و جنجال بیزارند، گروه دوم هم طباخان و سلاخان گرانقدرند و قلم را یا ساطوری می کنند و یا آنقدر در آب جوش می گذارند که چون موم نرم شود و قابل صرف با سرکه و سیرترشی. بعد از آن اگر مداد را قلم به شمار آوریم، نجار ها و صنعت گران، استفاده زیادی از آن دارند و چون همیشه در پشت گوش نگهش می دارند، روزش برایشان اهمیتی ندارد. ضمنا روز کارگر و روز صنعت هم به جای خود باقیست. اگر هم خودکار و خودنویس و روان نویس را قلم بدانیم، پزشکان، پرستاران، معلمین ، مهندسین و بازاریان را شامل می شود، که هر کدام روز خود را دارند. از این همه، تنها، گروه ناچیزی باقی می ماند که خبرنگاران و شعرا و نویسندگانی چون ما را شامل می گردد. که به دو دلیل حق مهم شمردن روز قلم را ندارند. اول اینکه بخش خیلی خیلی خیلی کوچکی از جامعه هستند و به دلیل اینکه کارشان جز بازی با کلمات نیست، و در پیشبرد سند چشم انداز سودی ندارند، باری هستند بر دوش جامعه. دوم آنکه این گروهِ عموما غرب زده روشنفکر، نوشته هایشان را تایپ می کنند و اصولا کمتر از قلم در دستانشان اثری هست. با توجه به این موارد همان شام مذکور هم زیادیشان می باشد و اصلا نام اهل قلم را هم باید به اهل کیبرد تغییر دهیم تا هم در حق قلم، قلم بدستان و ایضا گوساله های گرامی اجحاف نشود و هم معلوم شود این خودفروخته های فراماسونر صهیونیست، عامل بیگانه اند. در همین اندیشه ها بودیم که خود را جلوی درب سوپر مارکت مهندس یافتیم. سریع نسبت به خرید تخم مرغ و گوجه فرنگی و یک چیز دیگر اقدام کردیم و به سوی خانه متواری شدیم، تا ناگهان به جرم بورژوازی سیاسی و خرید موادی که هم فرنگیست و هم برای تهیه غذای فرنگی کاربرد دارد مورد دستگیری مامورین معذور و محترم قرار نگیریم. البت امشب در رسانه غیر ملی گزارشی از آن مجلس مذکور به اختصار دیدیم اما نه از شام و شربت و شیرینی خبری بود نه از استاد ما.

 

هرچه گویم درد خود شرح و بیان      

عاقبت ترسم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر بیان روشنتر است       

لیک درد بی زبان روشنتر است

چون قلم اندر نوشتن می شتافنت   

چیز ما را ناگهان برخود شکافت

گلچین روزگار

در روزگار ما که کوچه ها خاکی بود و دیوارها کوتاه، صبح علی الطلوع مردی با خرش از خیابان می گذشت و از حنجره فریاد می کرد " عدسی عد---------------- س"، و تقریبا از هر ده خانه چهارتای آن ته تاقاری را بیرون می فرستادند برای گرفتن عدسی. حدود ظهر که می شد، آن یکی که دو گونی یکی چرک و یکی تمیز، به دوش داشت، فریاد می کرد، "نمکی نون خشکی سبدی نون خـــــــــــــــــــــشک"، و تقریبا از هر ده خانه هفت تای آن دختران نابالغ را بیرون  می فرستادند تا به ازای نان خشکی که در گونی چرک ریخته می شد، سبد و نمکی از گونی تمیز بردارند. عصرها هم، دیگری می آمد با چرخی که روی آن پر بود از هندوانه های محبوبی و شاهرودی. و با همان یک بار فریادی که اول محله زده بود همه زنان را که در کوچه ها مشغول خوردن کاهو سکنجبین بودند و گل می گفتند و گل می شنفتند خبردار می کرد برای خریدن هندوانه های شیرین و آبدار، تا فردا را به جای کاهوسکنجبین، نان و پنیر و هندوانه بخورند. هوا هم که تاریک می شد بعد از صدای موذن مسجد محل که از بالای گلدسته، تحریرهای دستگاه شور را بی نیاز از دستگاه آمپلی فایر از حنجره آتشینش به گوش اهل محل می رساند، سکوتی آرامشبخش حکمفرما می شد تا ساعات پایانی شب که عطاس زمزمه می کرد، "شهر در امن و امان است" و تا صدای دوباره موذن محل هنگام بامداد هیچ صدای دیگری نبود.

اما امروز که کوچه ها اسفالت شده و سر هر کوچه ای یک طباخی و دو میوه فروشی و چهارده بقالی(سوپرمارکت)، آب زیپو و میوه چینی و شامپوی تاریخ گذشته تحویل مردانی می دهند که از سرکار راهی خانه هستند، نیسان های آبی رنگ جای خرها را گرفته  و یک نوار بدصدای ضبط شده از بلندگویی فریاد می زند، "یخچال، لوازم منزل، آهن ضایعات، قنداق فرنگی، لوازم برقی، بچه دماغو، لباس کهنه، پنکه سقفی، صندلی ماساژ، تشک خوشخواب، مجسمه فرعون، استخر قانونی ... خریداریم." و به جای آن نمکی های بنده خدا، موتورهای سه چرخی که اغلب روغن سوزی هم دارند، صدا می کنند که " دی دی دی دی دی دی دی دی دیـــــــــــــــــــــــد، دی دی دیـــــــــــــــــــــد، دی دی دی دیـــــــــــــــــــــــــد، دی دی دی دی دی دی دی دی دی دی دیــــــــــــــــــــد". و این در حالیست که شبها راس ساعت دوازده خاوری مجهز به جمع آوری تفکیک شده زباله از هر کوچه می گذرد و کارگر زحمتکشی، نیمی از زباله ها را بر داشته در یک حرکت پرتابی، خط سیری بر زمین نقش زده و نیم دیگر را به دلیل خستگی کار برجای می گذارد. و البته خاور جمع آوری زباله شروعیست برای عبور و مرور شبانه کامیون های کمپرسی کارگاه های ساختمانی زمین خواران محترم، از کوچه هایی که حالا در خلوت حضور خودروهای کوچک و بزرگ، جولانگاه خوبی هستند برای گاز دادن و سرعت رفتن و سرسام دادن به مردان و زنانی که خستگی روزانه امانشان را بریده و از درد مفاصل به خود می پیچند. و در دم دمهای صبح که تازه چرتشان گرفته، صدای مرغان دریایی که از بلندگوی مسجد به گوش می رسد، تا پایان دعای ماه، فضای شهر تهران را از، شهسوار تا مدینه، سیر می دهد.

ما هنوز نفهمیدیم که سبب اینهمه، قالی باف بودن شهردار است؟ یا دکتر بودن رئیس جمهور. و یا ... بودن دیگری. لطفا پاسخ صحیح را در قسمت نظرات وارد کنید تا خانواده ای را شاد، دلی را آزاد و جماعتی را به زندگانی امیدوار کنید. در پایان از تشریف فرمایی همه دوستان و آشنایان، و همه کسانی که از راه های دور و نزدیک قدم رنجه فرموده، تشریف فرما شده اند، کمال امتنان و تشکر به عمل می آید. امید که هرچه خاک آن مرحوم است بقای عمر شما باشد.

گلچین روزگار عجب با سلیقه است .....