هوای یار
دیروزی بود برای خودش. از قبل در صفحات مبارک فیسبوک دانسته بود که چنین اتفاقی رخ خواهد داد. اما گذشت زمان و تب فستیوال کتاب چنان در برش گرفته بود که گویی نوعی آلزایمر مقطعی مبتلایش ساخته بود. تا آنکه به سبب سروگوش آب دادن در فیلم های شهر عازم خانه هنرمندان شد. و آنجا دیدن پوستر نمایشگاه استاد، به خاطرش آورد که فرزند استاد در همان صفحات مبارک فوق الذکر اطلاع رسانی فرموده بودند. بر روی پوستر نوشته شده بود:

ساعت از 8 شب گذشته بود و فردا، یعنی تنها فرصت دیدار، آخرین روز نمایشگاه بود.
*
همه چیز بر دلش می نشست. رفته بود تا نشانه ای از محبوبش را از نزدیک دریابد. سازهایی که بوی دست استاد می داد و بیش از آن خطوطی از تفکر و خلاقیت بی بدیلش را عیان می نمود. سنتورها، صراحی ها، شهرآشوب ها، کرشمه، باربد، ساغر، ارغنون، شباهنگ، شهنواز و تندر.

بی شک این مرد تمام، که دوستی در جایی به انتقاد نوشته بودش طوری از استاد سخن می گویی که گویی مقدسترین است بر روی زمین و اینجا می گویمش استاد برای او و امثال او محبوب و مریدیست که با تقدس مآبی بیگانه است. مردمی است و همین هنرش را جاودانه نموده، هرچه از خود برجای می گذارد، جز هنر و نیکی نیست و از همین جمله اند فرزندان و خاندان بزرگ شجریان.

اینها گذشت، در سالن اکران فیلم های کوتاه همراه با رهگذری به تماشا نشسته بود که صدایی از جنس وجد و شادمانی غرق در برهم خوردن دستان بسیاری چون آذرخشی بیرونش کشاند. یقین داشت که اگر خواب بود اینهمه صدا بی شک تاکنون بیدارش می ساخت. بیدار بود. و در تقلایی خود را در خیل مشتاقان به آنجا رساند که در هوای استاد نفس کشید. حالا دیگر هیچ آرزویی در زندگانیش دست نیافتنی نخواهد ماند.

..... دوستانی عزیز آمده اند، چهره هایی که غرقشان شده ام
میوه های رسیده ای که هنوز من به باغ کمالشان کالم
راستی در هوای شرجی هم، دیدن دوستان تماشاییست
به غریبی قسم نمی دانم، چه بگویم جزاینکه خوشحالم ......
*
*

تصاویر دیگری از سازها و اتفاقات این نمایشگاه در دست است که به زودی در صفحه فیسبوکمان خواهیم گذاشت. در صورت تمایل می توانید برای دریافت این تصاویر در قسمت نظرات ایمیل خود را وارد کنید.
هر یکشنبه به روز می شویم