ما در یک آبادی خوش آب و هوا می زی ایم. آبادای ای که هم چهارفصل است و هم استراتژیک. در آبادی ما مردم همه با هم دوستند و اگرهم نیستند باید باشند. البته آبادی ما دشمنان زیادی دارد. و ما می خواهیم با همه آنها بجنگیم.
آبادی ما یک کدخدای پیر و مهربان دارد. که همه کارهایمان با کمک او انجام می شود.
به فضل پروردگار اهالی آبادی ما تحصیل کرده اند و ما دیگر سر زمین نمی رویم و شیر گاو نمی دوشیم. ما برای این کارها از آبادی همسایه که آبادی جنگ زده و فقیری است کارگر می گیریم.
همه مردم آبادی ما یا دکترند یا مهندس یا تاجر و یا مدیر، اما همگان روی زمین کار میکنند. ما از قدیم هم روی زمین کار می کردیم با این تفاوت که به قول کسی، نوع محصولاتمان عوض شده است.
تحصیلات اهالی آبادی آنقدر بالا رفته که عده ای از هم آبادی ای ها فرار مغزها کرده اند و به آبادی های دیگر مهاجرت نموده اند.
اما روسای شورای آبادی و کدخدا و دیگر مدیران کلان آبادی خیلی علاقه دارند که این نیروهای از دست رفته را بازگردانند.
مثلا متخصصینی داریم در پزشکی که تسهیلات خیلی خوبی برایشان در نظر گرفته شده تا قدم رنجه کنند، پا به روی تخم چشمهای پزشکان آبادی نهاده و بر آنها مدیریت کنند.
تاجرانی داریم که در اقصی نقاص جهان املاک و دارایی هایی دارند که هر کدامشان با همه سرمایه های آبادی ما برابری می کند، و برایشان شرایطی دارند مهیا می کنند که بخشی از سرمایه هایشان را به داخل آبادی بیاورند تا با انبوه سازی سرمایه هایشان در آبادی سرمایه های دیگران را هم به سرمایه های خودشان افزون کنند.
حتی فوتبالیست هایی داریم که نوه عمه پدربزرگ مادریشان در آبادی ما چای خورده بوده است. دعوت کرده اند از ایشان که منت نهاده برای تیم ملی آبادی ما بازی کنند و افتخار ما بشوند و کلی هم پول بگیرند که دیگر بازیکنان تیم ملی نگویند که ما از زمینهای خاکی آبادی و با کفشهای کهنه و پاره به تیم ملی رسیده ایم. شاید برای آنکه اجنبی ها ندانند زمین های آبادی ما خاکی است و کفشهای فوتبالیست هایمان کهنه و پاره.
مدیران کلان آبادی ما خیلی به فکر آبروی آبادی ما هستند.
آنها دوست ندارند در آبادی ما اختلاف طبقاتی باشد و خیلی دموکرات هستند. برای همین پول های همه اهالی آبادی را با سهام های مختلف عدالت و غیره و همینطور با تغییرات نرخ ارز آبادی های دیگر در خزانه آبادی یک کاسه کرده اند تا همه مثل هم فقیر باشند.
حتی برای اینکه همه این فقیر ها بتوانند خرهای مشابه سوار شوند، خر لیزینگی به مردم می دهند و بیشتر پولهایشان را به خزانه منتقل می کنند. بعضی ها هم که اسب دارند برای این نیست که اختلاف طبقاتی هست. برای این است که بقیه مردم چشم هایشان از زیبای اسب لذت برده و دچار یکنواختی نشوند.
ما در آبادیمان جاهای بد نداریم. و اگر کسی بخواهد کار بدی انجام دهد، یا باید در خانه خودش و یا در خیابان این کارها را انجام دهد البته اگر گشت آبادی ببیند برخورد قانونی ای می کند.
مثلا اگر کسی بخواهد از آن چیز بدبوها که خیلی ضرر دارد و جلوی خر هم بگذاری نمی خورد، بخورد (همان ها که خیلی حال عجیبی دارد خوردنش و چند ساعتی بی خبر می کندت از حال خودت) نباید بخورد مگر در خانه خودش و به صورت دزدکی. البته ما دیده ایم که در خیابان هم خورده اند و به گشت آبادی هم تعارف کرده اند اما چون گشت آبادی آدم های خری نیستند و آدم های خوبی هستند نخورده اند و برای هدایت آن آدم های خر که خورده اند، آنها را برده اند به جایی که می گویند عرب نی انداخته است.
یا مثلا اگر کسی بخواهد با کس دیگری که از جنس خودش نیست باشد، گشت آبادی او را صدا می کند و می گوید کبوتر با کبوتر باز با باز، کند هم جنس با هم جنس پرواز، که در طریقت ما کافریست ناهمجنس ها با هم باشند.
البته آبادی ما مزایای بسیاری دارد به طوری که آدم های زیادی در صف انتظارند برای گرفتن ویزای آبادی ما. اما آنقدر مسئولین آبادی خوب و کاردانند که به این سادگی ها به کسی ویزای آبادیمان را نمی دهند. و شرایط خاصی برای آنها در نظر می گیرند.
در باره آبادی مان حرفهای زیادی دارم که در نوبت های بعد خواهم نوشت.
راستی اسم آبادی ما زرآباد است.
ای زِرآباد که هرکس به تو دل داده شود
از تو بهتر به سراپرده کیهانی نیست
خوش بود نام تویی که عمل آباد نه ئی
به عمل کار برآید؟ به زرافشانی نیست؟!