پروانه هایش اوج گرفتند تا حوالی خدا
ای کاش تتن تن سه تارت می کرد دوباره در سرم شور
ای کاش برای دیدن تو می شد برسم به سرعت نور
اما چه کنم که دوری از تو عمریست نشسته در وجودم
من دشتی و غرق ماتم و غم تو شاد تر از ضربی ماهور

ای کاش تتن تن سه تارت می کرد دوباره در سرم شور
ای کاش برای دیدن تو می شد برسم به سرعت نور
اما چه کنم که دوری از تو عمریست نشسته در وجودم
من دشتی و غرق ماتم و غم تو شاد تر از ضربی ماهور

مدتی است در اندیشه شده ایم که آیا نشریه مان مورد خوانش چه تعداد از دوستان و مخاطبان گرامی وبلاگ قرار می گیرد و با توجه به اینکه نسبت خوانندگان نشریه در مقایسه با خوانندگان وبلاگ عدد قابل توجهی نیست بر آن شدیم تا ضمن عذرخواهی از خوانندگان نشریه مطالبمان را مثل سابق در صفحه وبلاگ قرار داده و از ادامه انتشار نشریه ع فواد پرهیز خواهیم نمود. این در حالیست که بنا بود برای آغاز سال نو ویژه نامه ای انتشار یابد و در آن مطالبی از دوستان مختلف در اختیار شما قرار گیرد. همینطور قرار بود یادداشتی از استاد خوبم جناب بیابانکی در این نشریه مکمل باقی مطالب باشد اما طبق معمول به دلیل پاره ای مشکلات هیچیک از این مطالب به دست نگارنده نرسید و عملا نشریه ای جمع آوری نشد.
امید است دوستانی که شماره های چاپ شده را مطالعه نموده اند از پایان کار نشریه دل آزرده نشوند و همچنان مشتری وبلاگ باقی بمانند.
ع فواد
............ و سالی که گذشت
جمعا می توان گفت در گیر و دار گرانی ارز و طلا آنقدر مردمان را فشار بالا گرفته است که مدعیان اصلاحات اصلاح شدند آنچنان که رای همی دادندی و آنها که شش تا از آن یکی ها خورده بودند باز در آخرین دیدارشان بازی را واگذار نمودندی. در این میان کشور دو وجب و نیمی اسرائیل داعیه جنگ برداشته که هااااااااااااااااااااای چنین می کنیم و چنان. و این یعنی احتمالا دولتمردان اسرائیل را بیش از مردمان ایران، تحریم و گرانی تحت تاثیر قرار داده است. در این میان اسکار نصیب فرهادی شدندی و تیم ملی فوتبال کشور سال را بدون باخت به پایان رساندندی. فی الجمله سال نود گذشت در حالی که سوریه و کشورهای مسلمان همچنان از هیجان جنگ لذت می برند و بلاد کفر هنوز در عذاب رفاه کسل کننده ای هستند که خدا نصیب گرگ بیابان نکند. حال خودتان بهتر می دانید تکلیف ما ایرانی ها چیست این میان..... !!!؟
نوروزتان پیروز
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم
نفرین به روزگار من و روز گار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
آن کوپه تهی منم آری که مانده ام
خالی تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هرچند مثل آینه هر لحظه فاش تر
هشدار می دهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانه عسرت - مس ترا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
شعری از استاد عزیزم محمدعلی بهمنی