مرگ بر .....

 

 

 

 

این روز ها صدای شادمانی در زرآباد فزونی یافته، هرچند هنوز آنانکه باید مایه عبرت دیگران می شدند و البت نشدند هنوز محصورند و دستشان از آزادی خالی. اما شکر خدا ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی هرچند مهر است و بوی ماه مدرسه در هوا جاری است. ما هم به شادمانی مردمانمان خوشیم باشد که نابخردان دایم در ناخوشی بی خردیشان به سر برند

 

مرگ بر آنکه سرافرازی ایران غم اوست

یا آنکه پیامی ز تِلی ماتم اوست

امروز جهان به نام ایران در صلح

دیروز پر از ولوله از اشکم اوست

 

زرآباد - قسمت چهارم

در روستای ما این روزها اهالی شورای ده دارند هی توی سر و کله هم می کوبند که برای رییس روستا چه کابینه ای را تایید کنند. البته آقای رییس عده ای را معرفی نموده اند. عده ای که اغلب قبلا امتحانشان را پس داده اند و به قولی دوستی گندهاشان را زده اند.

هرچند ما خیلی سر از کارشان در نمی آوریم اما بیش از هرچیز مساله ای توجه ما را جلب کرده است که به قرار زیر است:

ما (به عنوان یک معلم) وقتی از بچه ها (دانش آموز و دانشجو) می خواهیم که سر جاهایشان ینشینند هی می گوییم: اسم نیارما....

هرگاه از آنها مطلبی از دروس را سوال می کنیم همه شان به قول فانوسمان (که او هم معلم است) مانند بز نگاهمان می کنند

وقتی اجازه می گیرند که مثلا چیزی بگویند (تذکر بدهند) و ما برای آنکه حق دیگران ضایع نشود یا رشته کلام از دستمان خارج نشود می گوییم: چشم، در پایان ساعت نظر شما را می شنویم؛ با تکرار درخواست و به نوعی لجبازی ایشان مواجه می شویم که الا و للا الان باید بگوییم

اصولا غایبان زیادی داریم در کلاس ها مخصوصا زمانی که در جلسه قبل اعلام کرده ایم که بچه ها در جلسه آینده درس مهمی داریم که اگر غیبت داشته باشید عقب می افتید

معمولا هم بچه های خوب آرام سرجایشان می نشینند و هرموقع سوال می پرسیم اجازه می گیرند و جواب می دهند اما امان از دست آنهایی که شیطنتشان از حد گذشته است (غوغاسالاران) و هی بی نظمی می کنند و وقتی نوبتشان می شود به همکلاسی هایشان می پرند و فریاد می زنند و قص علی هذا

این روزها کمی شبکه خبر را ببینید بدک نیست ....

زرآباد - قسمت سوم

 

 

 

ما در زرآبادمان (مادرزرآبادمان فحش نیست)، بساطی داریم از قرار تولید ملی باکیفیت و واردات محصولات خارجی بی کیفیت. این مساله خود جای بسی مباحثات دارد که هیچ، مانده است داستانی پیچ در پیچ. چه بسیارند مردمان زحمت کشی در آبادیمان که دست در تولید دارند بی منت، و جان می کنند در بلبشوی خدمت.

جان بر سر راه عشق دادن                                        یا دل به ره نگار دادن

یک لحظه شبیه آن نباشد                                        تولید به کار خود نهادن

این بس که اگر ما را سر از تن بردارند که دلواپس تولید ملی مان نباشیم، نباشد. و چون قبرمان نبش کنند فریاد از خاک گورمان برآید که :

چو این تولید ملی کی توان داشت    که هرچه داشت باید کاشت، برداشت

و به گفته آن دوستمان از قدمای زرآباد

سر که نه در راه عزیزان بود            بار گرانی است کشیدن به دوش

پس دیگر چه غم از دندان و طعم دهان و ریشه شیرین بیان یا حتی گوهر جان. کدخدای دهمان هم خودمان دیدیم سوار بر خودروی ملی می شود، و از تولیدات ملی زرآباد بهره وافر می برد و سر و تن پوشش را هم از ماچین نمی آورند برای به تن کردن یا بر سر نهادنش.

هیچ هم طعم تنقلات اجنبی به گرت خوراک های نوستالژیک ما نمی تواند رسیدن. و ایمنی خرهای دلربای ده ما را نمی تواند داشتن اسب و یابوهای بیگانه برداشته.  فی الجمله آنچه بخواهید هم در زرآباد نحو احسن است و دوره حُسن و حَسن.

 

ای زرآباد که در لطف سخن بی تابی  در عمل لیک تو عمریست که اندر خوابی

غم تولید نداری که ز چین می آید        شیروجان و نفس و هرغزل کمیابی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آبادی ما – بخش دوم

 

 

 

 

دانشمندان بزرگی در آبادی ما می زیسته اند و هم چنان نیز البته این آبادی به تولید دانش و دانشمند مشغول است. و این جز به مطالعه و بررسی علوم مقدور و میسر نیست.

امروز می خواهم قضیه ای را برای مطالعه به اشتراک بگذارم. قضیه ای که در آبادی ما دارای اهمیت بیشماری است و همگان با آن آشنایند، هرچند احتمالا شما گمان خواهید برد که به آن عمل نمی شود. و این گمان شما غلط است و شدیدا به آن عمل می شود.

قضیه حمار:

حتما در درس ریاضیات با این قضیه برخورد داشته اید اما آنچه در اینجا به آن خواهیم پرداخت صور دیگر این قضیه است.

حالت عمومی قضیه که با آن آشنا هستید چنین است:

اگر خری بخواهد از نقطه A به نقطه C  برسد نیازی نمی بیند تا از نقطه B عبور کند.

 

 

اما آنچه در حالت های دیگر نیز وجود دارد به صورت های زیر است:

اگر خری بخواهد از نقطه A به نقطه C برسد اما میان او و نقطه C خران بسیار قرار داشته باشند، خر از مسیر B برای رسیدن به مقصد استفاده نمی کند، زیرا احتمال برخورد با خرانی که از روبرو می آیند بسیار است.

 

 

 

 

اگر خری در ترافیک خری گرفتار شده باشد، برای رسیدن به مقصد به هیچ وجه مسیر خود را تغییر نداده و جلوی خران دیگر نمی پیچد زیرا خران دیگر هم دارند از نقطه Aیی به نقطه Cیی می روند که اگر بخواهند وارد مسیر یکدیگر شوند بلبشویی می شود که نامش گره ترافیکی است.

 

 

 

 

خران برای انتظار کشیدن در کنار هم قرار نمی گیرند و اگر جایی برای قرار گرفتن در حاشیه مسیر که البته قرارگیری مجاز باشد، نیابند، می روند و در جای دیگری قرار می گیرند، حتی اگر دور باشد.

 

 

 

 

قضیه حمار شامل پیاده ها و خرسواران نیز می شود، و آنها می دانند که اگر، از پل های مخصوص عابر پیاده استفاده نکنند، خطر برخورد با خر یا حتی اسب وجود دارد، برای همین اگر پل های مذکور یا لااقل خط کشی های مخصوص در نزدیکی شان نباشد قید آنسوی خیابان را زده و عرض خیابان را CROSS نمی کنند.

 

 

 

 

خیابان های یکطرفه و ورود ممنوع، قرارگیریهای مطلفا ممنوع، عرعرکردن ممنوع، خطر سقوط از پرتگاه، سبقت ممنوع، بادنده، سنگین حرکت کنید، و بسیاری تابلوهای راهنمایی دیگر برای خران در آبادی ما وجود دارد که همه خران، خرسواران و پیاده ها به آنها احترام می گذارند و عمل می کنند.

 

 

 

آبادی ما - بخش اول



ما در یک آبادی خوش آب و هوا می زی ایم. آبادای ای که هم چهارفصل است و هم استراتژیک. در آبادی ما مردم همه با هم دوستند و اگرهم نیستند باید باشند. البته آبادی ما دشمنان زیادی دارد. و ما می خواهیم با همه آنها بجنگیم. 

آبادی ما یک کدخدای پیر و مهربان دارد. که همه کارهایمان با کمک او انجام می شود.

به فضل پروردگار اهالی آبادی ما تحصیل کرده اند و ما دیگر سر زمین نمی رویم و شیر گاو نمی دوشیم. ما برای این کارها از آبادی همسایه که آبادی جنگ زده و فقیری است کارگر می گیریم.

همه مردم آبادی ما یا دکترند یا مهندس یا تاجر و یا مدیر، اما همگان روی زمین کار میکنند. ما از قدیم هم روی زمین کار می کردیم با این تفاوت که به قول کسی، نوع محصولاتمان عوض شده است.

تحصیلات اهالی آبادی آنقدر بالا رفته که عده ای از هم آبادی ای ها فرار مغزها کرده اند و به آبادی های دیگر مهاجرت نموده اند.

اما روسای شورای آبادی و کدخدا و دیگر مدیران کلان آبادی خیلی علاقه دارند که این نیروهای از دست رفته را بازگردانند.

مثلا متخصصینی داریم در پزشکی که تسهیلات خیلی خوبی برایشان در نظر گرفته شده تا قدم رنجه کنند، پا به روی تخم چشمهای پزشکان آبادی نهاده و بر آنها مدیریت کنند.

تاجرانی داریم که در اقصی نقاص جهان املاک و دارایی هایی دارند که هر کدامشان با همه سرمایه های آبادی ما برابری می کند، و برایشان شرایطی دارند مهیا می کنند که بخشی از سرمایه هایشان را به داخل آبادی بیاورند تا با انبوه سازی سرمایه هایشان در آبادی سرمایه های دیگران را هم به سرمایه های خودشان افزون کنند.

حتی فوتبالیست هایی داریم که نوه عمه پدربزرگ مادریشان در آبادی ما چای خورده بوده است. دعوت کرده اند از ایشان که منت نهاده برای تیم ملی آبادی ما بازی کنند و افتخار ما بشوند و کلی هم پول بگیرند که دیگر بازیکنان تیم ملی نگویند که ما از زمینهای خاکی آبادی  و با کفشهای کهنه و پاره به تیم ملی رسیده ایم. شاید برای آنکه اجنبی ها ندانند زمین های آبادی ما خاکی است و کفشهای فوتبالیست هایمان کهنه و پاره.

مدیران کلان آبادی ما خیلی به فکر آبروی آبادی ما هستند.

آنها دوست ندارند در آبادی ما اختلاف طبقاتی باشد و خیلی دموکرات هستند. برای همین پول های همه اهالی آبادی را با سهام های مختلف عدالت و غیره و همینطور با تغییرات نرخ ارز آبادی های دیگر در خزانه آبادی یک کاسه کرده اند تا همه مثل هم فقیر باشند.

حتی برای اینکه همه این فقیر ها بتوانند خرهای مشابه سوار شوند، خر لیزینگی به مردم می دهند و بیشتر پولهایشان را به خزانه منتقل می کنند. بعضی ها هم که اسب دارند برای این نیست که اختلاف طبقاتی هست. برای این است که بقیه مردم چشم هایشان از زیبای اسب لذت برده و دچار یکنواختی نشوند.

ما در آبادیمان جاهای بد نداریم. و اگر کسی بخواهد کار بدی انجام دهد، یا باید در خانه خودش و یا در خیابان این کارها را انجام دهد البته اگر گشت آبادی ببیند برخورد قانونی ای می کند.

مثلا اگر کسی بخواهد از آن چیز بدبوها که خیلی ضرر دارد و جلوی خر هم بگذاری نمی خورد، بخورد (همان ها که خیلی حال عجیبی دارد خوردنش و چند ساعتی بی خبر می کندت از حال خودت) نباید بخورد مگر در خانه خودش و به صورت دزدکی. البته ما دیده ایم که در خیابان هم خورده اند و به گشت آبادی هم تعارف کرده اند اما چون گشت آبادی آدم های خری نیستند و آدم های خوبی هستند نخورده اند و برای هدایت آن آدم های خر که خورده اند، آنها را برده اند به جایی که می گویند عرب نی انداخته است.

یا مثلا اگر کسی بخواهد با کس دیگری که از جنس خودش نیست باشد، گشت آبادی او را صدا می کند و می گوید کبوتر با کبوتر باز با باز، کند هم جنس با هم جنس پرواز، که در طریقت ما کافریست ناهمجنس ها با هم باشند.

البته آبادی ما مزایای بسیاری دارد به طوری که آدم های زیادی در صف انتظارند برای گرفتن ویزای آبادی ما. اما آنقدر مسئولین آبادی خوب و کاردانند که به این سادگی ها به کسی ویزای آبادیمان را نمی دهند. و شرایط خاصی برای آنها در نظر می گیرند. 

در باره آبادی مان حرفهای زیادی دارم که در نوبت های بعد خواهم نوشت.

راستی اسم آبادی ما زرآباد است.


ای زِرآباد که هرکس به تو دل داده شود

از تو بهتر به سراپرده کیهانی نیست

خوش بود نام تویی که عمل آباد نه ئی

به عمل کار برآید؟ به زرافشانی نیست؟!