گریه کنید گریه ثوابه

هر روزمان را می بایست ابتدای صبحگاهان با آن خواب آلودگی و کسالت بر سر درس مردی تندخو می نشستیم که یا هر چه می گفت همان می کردیم یا فلک بود و پاهای کوچک ما. حتی اگر می گفت انف ما نیز بگفتندی انف و نگفتی انف. (بر وزن الف) چون در حساب می آمد دست بر ریش بلندش کشیده ما را می گفت حق الزحمه ما را از پدرانتان بستانید وگر نه... همان که دو خط بالا گفتم. و هنگام علوم طبیعی ما را از حرکت شی در آسمان و بر خوردش با جسم ثابتی می آموخت که صدایش چنین بود، "شترق"

بعد تر دیدیم آن مرد را تبدیل کردندی به بانوانی مهربان و گوییا دلسوز که کودکان را مادرانه تعلیم نماید اما کودک ما از تشرهای مردانه معلمی سخن می گفت که ما را ترنسژندر احتمالش آمد. جویای تحقیق شدیم و دیدیم مشکلات خانوادگی گریبانش چاکیده از حقوق کم و دردسرهای زیاد. از دیگر سو، قانون هم هنوز همان بود. صبح علی الطلوع بر سر صف در سرما و گرما و بیماری و سلامت. افزون بر آن حالا روزهایی هم پیش می آمد که کودکان را بگفتندی امروز عزای فلان است و همگان را باید به گریستن. و روز دیگر عزای بهمان. آنقدر کودکان را به روزهای گوناگون گریان کردندی که پنداشتیم نسلشان دپرشن گرفته اند از نوع مرغی. بعد تر تر فهمیدیم خودمان هم یا مرغ شده ایم یا دپرس، از آن جهت که هر کانال را بگرفتیم صدا می آمد "های های گریه کنید مسلمونا گریه ثوابه"، بعد برای آنکه ثواب کنیم کمی خودمان را کباب کردیم اشکی نیامد. گفتیم برای دلباز شدنمان از خانه بیرون شویم. شدیم. نشدیم اما دلباز. یا صدای بوق می آمد. یا جایی دعوایی بود و یا دوستان محترم انتظامی مشغول گشت و ارشاد و هدایت گناهکاران به سوی بهشت.بازگشتیم و سر به کوک ساز ناکوک بر داشتیم. تیونر روشن، هی پیچاندیم و پیچاندیم تا در رفت سیم چهارممان. و پیچیدم در کش مکش سیمی از مس که ظاهرش زر می نمود. پنداشتیم حتما کیمیاگران ساز می نواخته اند که در پی کیمیاگری بر خواسته اند. بعد که بیشتر فلسفی شدیم. دیدم بسا چیزها که زر می نماید و مس هم نیست. مانند جایی که در آن می زی ایم. و هی می گویند خودکفا شدیم از... و از ... و .... . و مرمان را بهای برق و گاز و آب افزون می شود هر روز بر اساس نموداری که رابطه عکس دارد با ارزش و اعتبار گذرنامه ایرانی. سالی پیش پای برجی معرف همگان در فرنگ، سیاهی را به گفتگو بودیم پرسید "ور آر یو فرام" گفتیم ایران. لبخند زد مشتی گره کرد و  به هر زوری بود بر لهجه لیز فرنگی اش فائق آمده با صلابت گفت "ایران...؟!مووساوی". و امسال سختگیری ها در گذر از پاس چک فرودگاه هامبورغ بیشتر و بیشتر بود در پس آن لبخنده های مزورانه و "هاللو" گفتن های ظاهرا صمیمی. اشکش آنجاست که نیروی انتظامی فرودگاه امام حتی آن لبخند را هم تحویل نمی دهد به ایرانیانی که با شوق به دامن مادری زیبا باز می گردند.

دیگر هیچ کس در فرنگ به ما نگفت "ایران...؟! مووساوی"

 

 

دقت؟

با خنده ای که به لب داشت رو به من کرد تا خواستم کمکی کنم روی شونه ام زد و گفت

"دیر گرفتی"

و عصای سفیدی از جیبش در آورد و آرام آرام دور شد