پول پول می آورد دماغ دماغ

این روزها راه های زیادی برای کسب درآمد از جیب خلق الله به چشم می آید

برخی دست به کسب می برند و برخی در کار عرق می ریزند

عده ای از تحصیلاتشان بهره می برند و گروهی از دارایی هایشان

به نظر می رسد هرکس هرآنچه دارد بیش می یابد

فی المثل

آنکه کسب می کند بشتر کسب می کند

و آنکه کار می کند بیشتر کار می کند

و آنکه دانش آموخته است بیشتر می آموزد

و آنکه مال و دارایی دارد اموالش افزون می شود

حالا مهم این است که زمینه دانش یا پیشه شما چه باشد تا بدانید چه چیزی بیشتر به سوی شما روانه می گردد

مثلا کسانی که در زمینه زیر مشغول فعالیتند بندگان خدا ....


و سرانجام به سبب نصایح دوستانه و خردمندانه سربازان گمنام امام زمان 


این وبلاگ تعطیل شد

م م م

خستگی وقتی تو وجود آدم می مونه که ببینی مطالب وبلاگت خونده نمی شه و کامنت ها به تعداد انگشتای دست هم نیست

باز هم محرم

آسمان خدا آبی نیست، سرخ است

هفت مرتبه نیست، هفتاد و دو مرتبه است

از آن روزی که تو 

به معراج شدی و شق القمر کردی با قمر هاشمی ات ...



ع فواد

ما بچه های جنگیم

عجین شدن پلنگ صورتی با صدای آژِیر قرمز شبیه هیچ چیزی نیست، حتی شبیه خودش.یا اینکه بچه های سه چهار ساله فرق کلاش و ژ3 رو بدونن. یا مثلا یاد گرفته باشن که بتادین چیه پانسمان چه جوریه ...؟
وقتی می بینم پسربچه های امروز بازیاشون سوار پورشه و هامر شدنه و بعدهم با آیفون صحبت کردنه با دوست دخترشون، یادم می افته ما سوار جیپ می شدیم بریم خط کمک پدرامون.
یا دختربچه هایی که همه لذتشون تو بازی عروس شدن و آرایشگاه رفتنه یاد خواهرامون می افتم که تو بازیاشون آش درست می کردن واسه رزمنده ها.
نمی خوام بگم بچه ها نباید با خوشی های این دنیا آشنا بشن. اما مایی که بچگیامون اونطوری بود بچه هامون این شدن ادامه اش چی می خواد بشه خدا میدونه.
اینم بگم البته من هنوزم عاشق قطار پوکه ای یادگاری ای هستم که دوست پدرم برام درست کرد. همون دوستی که من تو بچگیام عاشق ویلچیرش شده بودم و اون تو بچگیام شهید شد.

یاد همه شهدایی که از سر غیرت و مردونگی جونشون رو دادن به خیر...

شاید همدردی

ترجیح می دم اینبار با همه اتفاقای خوبی که برام افتاده تو این هفته فقط بگم مهدی جان منو همدرد خودت بدون و بدون، احساسی که تو الان داری برای خیلی ها در خیلی زمانها ممکنه پیش بیاد اما هیچ کس در هیچ زمانی جای هیچ کس دیگه نیست و همین، دردها رو دردناک تر می کنه

 

با اینهمه ما (یعنی من و فانوس) رو در غم خودت شریک بدون

و آخر شاهنامه ...

پس از پنج سال از یک طرف و پس از چهار سال از طرف دیگر و به طور میانگین پس از چهار سال و نیم دو مسیر طولانی در روند زندگانی ما به سر آمد

یکی بازگشت مسافران عزیزی بود از سفر و دیگر هفت خان کارشناسی ارشد

دیر و زود داشت اما سوخت و سوز هم البته داشت تا حدودی

منت خدای را عزوجل که.... الخ

اینهم از یکشنبه این هفته

 

تعطیلات خوش بگذره

حدودا همه ما الان نیستیم و این یعنی اینهایی هم که هستیم نباید باشیم. شاید هم باید باشیم و اونهایی که الان نیستن هم باید باشن.

سوال ۱: چرا ما همیشه شمالیم؟

ما: شامل عموم اهالی تهران می شود.

شمال: حاشیه جنوبی دریاچه کاسپین

سوال ۲: چرا ما به جنوب نمی رویم؟

سوال ۳: چرا شما به شمال نمی روند؟

سوال ۴: تفاوت اعیاد را با ارتحالات فقط نام ببرید.

سوال ۵: اگر خودرو ۲۰۶ با سرعت ۸۸ کیلومتر در ساعت از شهریار به سمت شمال حرکت کند. محاسبه بفرمایید اگر ساعت شروع حرکت ۹ صبح باشد چه ساعتی به شمال می رسد؟

 

به نفر برتر یک وعده سفر شمال جایزه داده خواهد شد.

..... بازآمدم

سلام به همه دوستان و مخاطبان عزیز


عذر تقصیر دارم برای اینهمه تاخیر اما بالاخره برگشتم و البته اینبار با برنامه اومدم

امیدوارم بتونم مطالب خوبی براتون تهیه کنم و وجودم فایده ای داشته باشه براتون

از این به بعد یکشنبه هرهفته منتظر مطالب به روز وبلاگ ع فواد باشید


..... هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

      هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم .....

آرزوهایم را برایت ایمیل نمی کنم تا آقای پستچی از کار بیکار نشود


لعنت به آن دری که ...

گاهی دری به روی کسی بسته می شود،گاهی کسی میان همان در که بسته شد...

گاهی تو هم اگر که بدانی میان در یک آن غرور مادر خوبی شکسته شد

می پژمری و می روی آرام یک کنار، کز می کنی و بغض خودت را که لحظه ای 

در ناگهانی از غلیان صبوری ات، با یک صدای گنگ پر از غم شکسته شد

تف می کنی مگر نفست باز از دهان، بالا بیاید و بروی تا کنار در

سر را بکوبی و کمی از آن رکیک ها،اهدا کنی به عامل آن در که بسته شد


پروانه هایش اوج گرفتند تا حوالی خدا

ای کاش تتن تن سه تارت می کرد دوباره در سرم شور
ای کاش برای دیدن تو می شد برسم به سرعت نور

اما چه کنم که دوری از تو عمریست نشسته در وجودم 
من دشتی و غرق ماتم و غم تو شاد تر از ضربی ماهور

 

...... و سالی که گذشت

مدتی است در اندیشه شده ایم که آیا نشریه مان مورد خوانش چه تعداد از دوستان و مخاطبان گرامی وبلاگ قرار می گیرد و با توجه به اینکه نسبت خوانندگان نشریه در مقایسه با خوانندگان وبلاگ عدد قابل توجهی نیست بر آن شدیم تا ضمن عذرخواهی از خوانندگان نشریه مطالبمان را مثل سابق در صفحه وبلاگ قرار داده و از ادامه انتشار نشریه ع فواد پرهیز خواهیم نمود. این در حالیست که بنا بود برای آغاز سال نو ویژه نامه ای انتشار یابد و در آن مطالبی از دوستان مختلف در اختیار شما قرار گیرد. همینطور قرار بود یادداشتی از استاد خوبم جناب بیابانکی در این نشریه مکمل باقی مطالب باشد اما طبق معمول به دلیل پاره ای مشکلات هیچیک از این مطالب به دست نگارنده نرسید و عملا نشریه ای جمع آوری نشد.

امید است دوستانی که شماره های چاپ شده را مطالعه نموده اند از پایان کار نشریه دل آزرده نشوند و همچنان مشتری وبلاگ باقی بمانند.

ع فواد

 

 

 

 

 

............ و سالی که گذشت

جمعا می توان گفت در گیر و دار گرانی ارز و طلا آنقدر مردمان را فشار بالا گرفته است که مدعیان اصلاحات اصلاح شدند آنچنان که رای همی دادندی و آنها که شش تا از آن یکی ها خورده بودند باز در آخرین دیدارشان بازی را واگذار نمودندی. در این میان کشور دو وجب و نیمی اسرائیل داعیه  جنگ برداشته که هااااااااااااااااااااای چنین می کنیم و چنان. و این یعنی احتمالا دولتمردان اسرائیل را بیش از مردمان ایران، تحریم و گرانی تحت تاثیر قرار داده است. در این میان اسکار نصیب فرهادی شدندی و تیم ملی فوتبال کشور سال را بدون باخت به پایان رساندندی. فی الجمله سال نود گذشت در حالی که سوریه و کشورهای مسلمان همچنان از هیجان جنگ لذت می برند و بلاد کفر هنوز در عذاب رفاه کسل کننده ای هستند که خدا نصیب گرگ بیابان نکند. حال خودتان بهتر می دانید تکلیف ما ایرانی ها چیست این میان..... !!!؟

نوروزتان پیروز

السلام علیک یا اباعبدلله الحسین

غدیر

تا صورت و پیوند جهان بود علی بود

تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

 

و این هم یکی از قدیمی ترین اسناد غدیر در موزه ادینبرگ

سلام خاصه حضرت رضا (ع)

اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلاة کثیرة تامة زاکیة منواسلة متواترة مترادفه کافضل ماصلیت علی احد من اولیائک




بچه که بودیم، پدربزرگمان که آن روزها حسابی سرحال بود و نشاط و شادابی اش هنوز در ذهنمان مانده حرفهای خوبی به ما می زد. ما هم که حسابی شر و شلوغ بودیم و مخصوصا وقتی با پسردایی های از خودمان شیطان تر مشغول بازی می شدیم دیگر کسی جلودارمان نبود. یکی از شیطنت های آن روزهای ما بالا رفتن از درب حیاط خانه پدربزرگ بود. یکی از پسردایی هایمان که حسابی در این کار تبحر داشت معمولا شروع کننده این بازی بود و بعد از او همه ما یکی یکی تلاش می کردیم از بیرون خانه وارد حیاط شویم بدون اینکه در باز شود. پدربزرگمان هروقت ما را در حال این بازی می دید. فقط یک جمله می گفت. «بچه ها راه دزد یاد مردم ندین». این جمله دو معنی داشت که یکی آن بود که من (یعنی پدربزرگ ما) از بازی کردن شما ناراحت نمی شوم اما این بازی مناسب نیست. و دوم اینکه مراقب باشید کسی راه های ورود به خانه را یاد نگیرد.البته ما هیچ کدام از دو معنی را نمی فهمیدیم چون اگر می فهمیدیم باز به همان بازی ادامه نمی دادیم. اما این روزها بدجور متوجه منظور پدربزرگمان شده ایم. مخصوصا معنی دوم حرف ایشان.

چند روز پیش همسایه طبقه پایینمان را در راهرو دیدیم که اتفاقا از اقوام نزدیکمان هم هستند. بعد از سلام و احوالپرسی، فهمیدیم در آن روز دوستان محترم نیروی انتظامی زحمت کشیده و نسبت به برداشتن ال ان بی های اهالی کوچه اقدام نموده گامی در جهت مبارزه با تهاجم فرهنگی و زیباسازی شهر برداشته اند به چه بلندی... و البته ما را بر آن داشتند که از تصمیممان برای خرید این عامل بیگانه منصرف و به فکر خرید نرم افزار مشاهده شبکه های ماهواره ای در اینترنت بیافتیم که البته آن هم نشد.

فردای آن روز در حال بررسی آب و روغن اتولمان بودیم که همسایه دو طبقه پایین ترمان که پیرمردی حدودا 60 ساله است و البته ما مدتی با ایشان در قهر بودیم و بعدا خودمان دست آشتی به سویشان دراز کردیم، به سراغمان آمده و از احوالات ال ان بی ما پرسیدند. و جالب آنکه تا متوجه ماهواره نداشتن ما شدند شروع کردند به بیان اینکه البته ما (یعنی ایشان)، اهل تماشای ماهواره نیستیم و صرفا همسر بیمارمان به جهت سرگرمی برنامه های ماهواره را نگاه می کنند، آن هم شبکه های کارتون. بعد هم گفتند دروغ نگفته باشم بعضی شبها خودم هم فیلم های پلیسی ! نگاه می کنم. و البته اضافه کردند خدا ازشان نگذرد حالا ما هیچ، چرا ماهواره خانواده شهدا را می برند. اینها دیگر حرمت هیچ چیز را نگه نمی دارند و حرفهایی از این دست. عصر همین روز که فردای روز قبل بود، همسایه طبقه خیلی پایینمان را هم دیدیم که در حیرانی نداشتن ماهواره به شکایت از سر رفتن حوصله شان و اینکه حالا چه کار کنیم، سر حرف را باز کردند و پرسیدند از ما که چقدر باید صبر کنیم تا دوباره ال ان بی روی بشقاب بگذاریم و از احوال و اخبار دنیا باخبر شویم. ما هم که یک لحظه گمان کردیم ضابط قضایی هستیم بادی در گلو انداخته گفتیم حداقل یک ماه صبر کنید تا بعد ببینیم چه می شود.

وقتی به سوپر مارکت مهندس (مردی که همه مشتری ها را مهندس خطاب می کند و هرچه به او می گوییم ما مهندس نیستیم در گوشش نمی رود) رفتیم، فهمیدیم ماموران محترم از یکی از خانه های هر کوچه وارد شده و بام به بام به انجام ماموریت خطیرشان می پردازند. و اینجا بیشتر به معنای عمیق حرف پدربزرگمان پی بردیم.

بعد هم که مساله را برای پسر عمویمان تعریف کردیم افاضه فرمودند که این در حالیست که در کشور کمبود سرباز وجود دارد و سازمان وظیفه عمومی بدجور به دنبال جذب نیروهای نسبتا فراریست. کسانی که با مرخصی هایی از نوع تحصیلی کشدار از اعزام به خدمت مقدس سربازی گریزانند. به خدا ما رفتیم زیاد درد نداشت....

و آخر اینکه لطفا برای سلامتی بیماران دعا کنید، پدربزرگ ما بیمار است و ما با همه محبتی که نسبت به ایشان داریم متاسفانه به دلیل بعد مسافت و مشغله های روزمره سعادت دیدارشان را نداریم.

هوای یار

دیروزی بود برای خودش. از قبل در صفحات مبارک فیسبوک دانسته بود که چنین اتفاقی رخ خواهد داد. اما گذشت زمان و تب فستیوال کتاب چنان در برش گرفته بود که گویی نوعی آلزایمر مقطعی مبتلایش ساخته بود. تا آنکه به سبب سروگوش آب دادن در فیلم های شهر عازم خانه هنرمندان شد. و آنجا دیدن پوستر نمایشگاه استاد، به خاطرش آورد که فرزند استاد در همان صفحات مبارک فوق الذکر اطلاع رسانی فرموده بودند. بر روی پوستر نوشته شده بود:

 

ساعت از 8 شب گذشته بود و فردا، یعنی تنها فرصت دیدار، آخرین روز نمایشگاه بود.

*

همه چیز بر دلش می نشست. رفته بود تا نشانه ای از محبوبش را از نزدیک دریابد. سازهایی که بوی دست استاد می داد و بیش از آن خطوطی از تفکر و خلاقیت بی بدیلش را عیان می نمود. سنتورها، صراحی ها، شهرآشوب ها، کرشمه، باربد، ساغر، ارغنون، شباهنگ، شهنواز و تندر.

 

بی شک این مرد تمام، که دوستی در جایی به انتقاد نوشته بودش طوری از استاد سخن می گویی که گویی مقدسترین است بر روی زمین و اینجا می گویمش استاد برای او و امثال او محبوب و مریدیست که با تقدس مآبی بیگانه است. مردمی است و همین هنرش را جاودانه نموده، هرچه از خود برجای می گذارد، جز هنر و نیکی نیست و از همین جمله اند فرزندان و خاندان بزرگ شجریان.

 

اینها گذشت، در سالن اکران فیلم های کوتاه همراه با رهگذری به تماشا نشسته بود که صدایی از جنس وجد و شادمانی غرق در برهم خوردن دستان بسیاری چون آذرخشی بیرونش کشاند. یقین داشت که اگر خواب بود اینهمه صدا بی شک تاکنون بیدارش می ساخت. بیدار بود. و در تقلایی خود را در خیل مشتاقان به آنجا رساند که در هوای استاد نفس کشید. حالا دیگر هیچ آرزویی در زندگانیش دست نیافتنی نخواهد ماند.

 

..... دوستانی عزیز آمده اند، چهره هایی که غرقشان شده ام

میوه های رسیده ای که هنوز من به باغ کمالشان کالم

راستی در هوای شرجی هم، دیدن دوستان تماشاییست

به غریبی قسم نمی دانم، چه بگویم جزاینکه خوشحالم ......

 

*

 

*


 

 تصاویر دیگری از سازها و اتفاقات این نمایشگاه در دست است که به زودی در صفحه فیسبوکمان خواهیم گذاشت. در صورت تمایل می توانید برای دریافت این تصاویر در قسمت نظرات ایمیل خود را وارد کنید.

لحظه دیدار نزدیک است

آخرین روزهای ماه مبارک بود پیش از شروعش از کسی دور شده بود که موقع خداحافظی فکرشم نمی کرد دوریش انقدر براش سخت باشه

حالا کمتر از بیست و چهار ساعت به دیدارش مونده بود

سختی این دوری درست زمانی که تاریخ بازگشت مسافرش رو فهمیده بود غیر قابل تحمل شده بود

اما مهم این بود که بعد از حدود یک ماه داشت خودشو برای دیدارش آماده می کرد

خونه رو آب و جارو کرد

کارهای نیمه تموم رو تموم کرد

به سر و وضعش رسید

ظاهرشو اونطوری که اون دوست داشت درست کرد

همه کارهایی رو که فکر می کرد باعث میشه برای مسافرش بیشتر مورد اعتماد باشه انجام داد

هدایایی خرید که می دونست با دیدنش حتما خوشحالش می کنه

دائم زمزمه می کرد

"لحظه دیدار نزدیک است

                 باز من دیوانه ام مستم

                                    باز می لرزد دلم دستم

                                                   بازگویی در جهان دیگری هستم ..."

انقدر خوشحال بود که اصلا متوجه روزهای آخر ماه رمضون نبود

و مثل همیشه از تموم شدن این ماه غصه نمی خورد

اما وقتی شروع کرد به نوشتن

با خودش فکر کرد

خبر اومدن اون کسی که نه اون که یه دنیا آدمای خوب چشم به راهشن چقدر غصه دوری ماه خدا رو کم میکنه

چقدر ظاهرشو واسه اون درست کرده؟

چقدر باطنشو واسه اون ساخته؟

چقدر براش هدیه آماده کرده؟

اصلا خونه دلشو آب و جارو کرده؟

اونوقت بود که تازه غم فراق ماه رمضون و شبای احیا نشست تو دلش

و ناله کرد:

"لحظه دیدار نزدیک است؟؟؟"

 

 

                                           "اللهم عجل لولیک الفرج"

 

 

 

ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا ....

اولین روز ماه مبارک بود و موقع افطار
ادامه نوشته

بازآمدم

یک سلام خوشبوی بهاری می پراکنم میان این صفحه مجازی خیالی نافهمیدنی که شمایان اهالی آن فهمیده ایدش العجب

حالا من آمده ام بعد از مدتی بی خبری از عالم وهمانی وب و چنین بی خودم از خویش از آن آسایش بی بدیل بی وبی اما

نمی دانم چرا اصلا آمدم

شاید برای رفع کنجکاوی که چه نظراتی در وبلاگ اضافه شده یا شاید از سر هوس اما این را مطمئنم که آمدم بگویم

سال نو بر همگان مبارک

و اینکه امیدوارم این سال با خوشی برایتان آغاز شده باشد و خوش دوام یابد

امیدوارم این دوباره آمدن را بتوانم با مطالب بهتری نسبت به سال گذشته که واقعا سال بدی بود پربار کنم

ضمنا خوانندگانی که مشتری دائم مطالب این وبلاگ نیستند لطفا ایمیل شان را برای من بگذارند تا از به روز شدن وبلاگ باخبرشان کنم

از همراهیتان صمیمانه سپاسگزارم

یه لپ و دو لپ و دو لپ و نیم

ادامه نوشته

... گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست

ادامه نوشته

سپاس بی حد خدای را

ادامه نوشته

گل خندان چو نخندد چه کند

فانوس ما خورشید شد

ادامه نوشته

هیچکس نمی فهمید

آنقدر گریه کرده بود که صدایش گرفته بود.

به کجا می خواست برود؟

ادامه نوشته

گناه آزادگی


ادامه نوشته

الو سلام منزل خداست؟

برگرفته از وبلاگhttp://malike.blogfa.com/

ادامه نوشته

آیت‌الله العظمی منتظری به دیار حق شتافت

آیت‌الله منتظری براثر بیماری درگذشت.آیت‌الله العظمی منتظری، از مراجع عالی‌قدر تقلید که هشتاد و هفتمین سال عمرش را می‌گذراند، بر اثر بیماری در شهر قم به دیار باقی شتافت.
ادامه نوشته

زندگی را نخواهیم فهمید اگر

مطلبی که یکی از مخاطبان وبلاگ ارسال کرده اند

زندگی را نخواهیم فهمید اگر

ادامه نوشته