بچه که بودیم، پدربزرگمان که آن روزها حسابی سرحال بود و نشاط و شادابی اش هنوز در ذهنمان مانده حرفهای خوبی به ما می زد. ما هم که حسابی شر و شلوغ بودیم و مخصوصا وقتی با پسردایی های از خودمان شیطان تر مشغول بازی می شدیم دیگر کسی جلودارمان نبود. یکی از شیطنت های آن روزهای ما بالا رفتن از درب حیاط خانه پدربزرگ بود. یکی از پسردایی هایمان که حسابی در این کار تبحر داشت معمولا شروع کننده این بازی بود و بعد از او همه ما یکی یکی تلاش می کردیم از بیرون خانه وارد حیاط شویم بدون اینکه در باز شود. پدربزرگمان هروقت ما را در حال این بازی می دید. فقط یک جمله می گفت. «بچه ها راه دزد یاد مردم ندین». این جمله دو معنی داشت که یکی آن بود که من (یعنی پدربزرگ ما) از بازی کردن شما ناراحت نمی شوم اما این بازی مناسب نیست. و دوم اینکه مراقب باشید کسی راه های ورود به خانه را یاد نگیرد.البته ما هیچ کدام از دو معنی را نمی فهمیدیم چون اگر می فهمیدیم باز به همان بازی ادامه نمی دادیم. اما این روزها بدجور متوجه منظور پدربزرگمان شده ایم. مخصوصا معنی دوم حرف ایشان.

چند روز پیش همسایه طبقه پایینمان را در راهرو دیدیم که اتفاقا از اقوام نزدیکمان هم هستند. بعد از سلام و احوالپرسی، فهمیدیم در آن روز دوستان محترم نیروی انتظامی زحمت کشیده و نسبت به برداشتن ال ان بی های اهالی کوچه اقدام نموده گامی در جهت مبارزه با تهاجم فرهنگی و زیباسازی شهر برداشته اند به چه بلندی... و البته ما را بر آن داشتند که از تصمیممان برای خرید این عامل بیگانه منصرف و به فکر خرید نرم افزار مشاهده شبکه های ماهواره ای در اینترنت بیافتیم که البته آن هم نشد.

فردای آن روز در حال بررسی آب و روغن اتولمان بودیم که همسایه دو طبقه پایین ترمان که پیرمردی حدودا 60 ساله است و البته ما مدتی با ایشان در قهر بودیم و بعدا خودمان دست آشتی به سویشان دراز کردیم، به سراغمان آمده و از احوالات ال ان بی ما پرسیدند. و جالب آنکه تا متوجه ماهواره نداشتن ما شدند شروع کردند به بیان اینکه البته ما (یعنی ایشان)، اهل تماشای ماهواره نیستیم و صرفا همسر بیمارمان به جهت سرگرمی برنامه های ماهواره را نگاه می کنند، آن هم شبکه های کارتون. بعد هم گفتند دروغ نگفته باشم بعضی شبها خودم هم فیلم های پلیسی ! نگاه می کنم. و البته اضافه کردند خدا ازشان نگذرد حالا ما هیچ، چرا ماهواره خانواده شهدا را می برند. اینها دیگر حرمت هیچ چیز را نگه نمی دارند و حرفهایی از این دست. عصر همین روز که فردای روز قبل بود، همسایه طبقه خیلی پایینمان را هم دیدیم که در حیرانی نداشتن ماهواره به شکایت از سر رفتن حوصله شان و اینکه حالا چه کار کنیم، سر حرف را باز کردند و پرسیدند از ما که چقدر باید صبر کنیم تا دوباره ال ان بی روی بشقاب بگذاریم و از احوال و اخبار دنیا باخبر شویم. ما هم که یک لحظه گمان کردیم ضابط قضایی هستیم بادی در گلو انداخته گفتیم حداقل یک ماه صبر کنید تا بعد ببینیم چه می شود.

وقتی به سوپر مارکت مهندس (مردی که همه مشتری ها را مهندس خطاب می کند و هرچه به او می گوییم ما مهندس نیستیم در گوشش نمی رود) رفتیم، فهمیدیم ماموران محترم از یکی از خانه های هر کوچه وارد شده و بام به بام به انجام ماموریت خطیرشان می پردازند. و اینجا بیشتر به معنای عمیق حرف پدربزرگمان پی بردیم.

بعد هم که مساله را برای پسر عمویمان تعریف کردیم افاضه فرمودند که این در حالیست که در کشور کمبود سرباز وجود دارد و سازمان وظیفه عمومی بدجور به دنبال جذب نیروهای نسبتا فراریست. کسانی که با مرخصی هایی از نوع تحصیلی کشدار از اعزام به خدمت مقدس سربازی گریزانند. به خدا ما رفتیم زیاد درد نداشت....

و آخر اینکه لطفا برای سلامتی بیماران دعا کنید، پدربزرگ ما بیمار است و ما با همه محبتی که نسبت به ایشان داریم متاسفانه به دلیل بعد مسافت و مشغله های روزمره سعادت دیدارشان را نداریم.