... گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
فریادی بلندتر
حرفی رساتر
کسی صدایم را نمیشنود یا اگر می شنود حرفم را نمی فهمد
این یقه های لبه بالا زده را باید بخوابانم
دکمه بالای پالتو هم اگر باز باشد بهتر است انگار
لبه کلاهم را هم که از صورتم بالاتر می گذارم انگار دوستانم بهتر مرا می شناسند
و این عینک دودی اگر نباشد غریبه ها هم
نمی دانم از کی اینگونه پوشیده ام اما از همان زمان دوستانم کم شده اند
چیزی هست که وقتی دوستانم کم می شوند آزارم می دهد
دلم می خواهد همه باشند
همه جا و همیشه
وقتی جمعمان جمع است آن چیز دیگر نیست
به دنبالش می گردم تا کاری کنم که دیگر نباشد
اما هرچه می گردم نیست
و هنگامی که هست فقط آزارم می دهد
اصلا می خواهم دیگر پالتو نپوشم
شلوارم هم باید عوض کنم مثلا جین آبی روشن به جای این فاستونی قهوه ای
تی شرت نارنجی می خواهم تا دیگر پیراهن خاکستری نپوشم
و کفش هایم باید سفید باشد
شاید دیگر چیزی آزارم ندهد وقتی همه جا سرم را بالا بگیرم و به هر کودکی بگویم "سلام"
و هر بزرگتری را در خیابان ها تعظیم کنم
و هر غریبه ای را خود در خاک فکنده حرمت گزارم
و دیگر چون سابق همگان را از آسمان ورانداز نکنم از صغیر و کبیر تا سلامم کنند
من باید من نباشم
آآآآآآآآآآآی همگان
سلام
هر یکشنبه به روز می شویم