در روزگار ما که کوچه ها خاکی بود و دیوارها کوتاه، صبح علی الطلوع مردی با خرش از خیابان می گذشت و از حنجره فریاد می کرد " عدسی عد---------------- س"، و تقریبا از هر ده خانه چهارتای آن ته تاقاری را بیرون می فرستادند برای گرفتن عدسی. حدود ظهر که می شد، آن یکی که دو گونی یکی چرک و یکی تمیز، به دوش داشت، فریاد می کرد، "نمکی نون خشکی سبدی نون خـــــــــــــــــــــشک"، و تقریبا از هر ده خانه هفت تای آن دختران نابالغ را بیرون  می فرستادند تا به ازای نان خشکی که در گونی چرک ریخته می شد، سبد و نمکی از گونی تمیز بردارند. عصرها هم، دیگری می آمد با چرخی که روی آن پر بود از هندوانه های محبوبی و شاهرودی. و با همان یک بار فریادی که اول محله زده بود همه زنان را که در کوچه ها مشغول خوردن کاهو سکنجبین بودند و گل می گفتند و گل می شنفتند خبردار می کرد برای خریدن هندوانه های شیرین و آبدار، تا فردا را به جای کاهوسکنجبین، نان و پنیر و هندوانه بخورند. هوا هم که تاریک می شد بعد از صدای موذن مسجد محل که از بالای گلدسته، تحریرهای دستگاه شور را بی نیاز از دستگاه آمپلی فایر از حنجره آتشینش به گوش اهل محل می رساند، سکوتی آرامشبخش حکمفرما می شد تا ساعات پایانی شب که عطاس زمزمه می کرد، "شهر در امن و امان است" و تا صدای دوباره موذن محل هنگام بامداد هیچ صدای دیگری نبود.

اما امروز که کوچه ها اسفالت شده و سر هر کوچه ای یک طباخی و دو میوه فروشی و چهارده بقالی(سوپرمارکت)، آب زیپو و میوه چینی و شامپوی تاریخ گذشته تحویل مردانی می دهند که از سرکار راهی خانه هستند، نیسان های آبی رنگ جای خرها را گرفته  و یک نوار بدصدای ضبط شده از بلندگویی فریاد می زند، "یخچال، لوازم منزل، آهن ضایعات، قنداق فرنگی، لوازم برقی، بچه دماغو، لباس کهنه، پنکه سقفی، صندلی ماساژ، تشک خوشخواب، مجسمه فرعون، استخر قانونی ... خریداریم." و به جای آن نمکی های بنده خدا، موتورهای سه چرخی که اغلب روغن سوزی هم دارند، صدا می کنند که " دی دی دی دی دی دی دی دی دیـــــــــــــــــــــــد، دی دی دیـــــــــــــــــــــد، دی دی دی دیـــــــــــــــــــــــــد، دی دی دی دی دی دی دی دی دی دی دیــــــــــــــــــــد". و این در حالیست که شبها راس ساعت دوازده خاوری مجهز به جمع آوری تفکیک شده زباله از هر کوچه می گذرد و کارگر زحمتکشی، نیمی از زباله ها را بر داشته در یک حرکت پرتابی، خط سیری بر زمین نقش زده و نیم دیگر را به دلیل خستگی کار برجای می گذارد. و البته خاور جمع آوری زباله شروعیست برای عبور و مرور شبانه کامیون های کمپرسی کارگاه های ساختمانی زمین خواران محترم، از کوچه هایی که حالا در خلوت حضور خودروهای کوچک و بزرگ، جولانگاه خوبی هستند برای گاز دادن و سرعت رفتن و سرسام دادن به مردان و زنانی که خستگی روزانه امانشان را بریده و از درد مفاصل به خود می پیچند. و در دم دمهای صبح که تازه چرتشان گرفته، صدای مرغان دریایی که از بلندگوی مسجد به گوش می رسد، تا پایان دعای ماه، فضای شهر تهران را از، شهسوار تا مدینه، سیر می دهد.

ما هنوز نفهمیدیم که سبب اینهمه، قالی باف بودن شهردار است؟ یا دکتر بودن رئیس جمهور. و یا ... بودن دیگری. لطفا پاسخ صحیح را در قسمت نظرات وارد کنید تا خانواده ای را شاد، دلی را آزاد و جماعتی را به زندگانی امیدوار کنید. در پایان از تشریف فرمایی همه دوستان و آشنایان، و همه کسانی که از راه های دور و نزدیک قدم رنجه فرموده، تشریف فرما شده اند، کمال امتنان و تشکر به عمل می آید. امید که هرچه خاک آن مرحوم است بقای عمر شما باشد.

گلچین روزگار عجب با سلیقه است .....