انقلاب...؟
آن روز بی خبر از همه جا، جام جهان نما را که روشن کردیم دیدیم سخن از خیزشی مردمی است و حکومت نظامی و مبارزات مسلحانه و غیر مسلحانه، کمی به خودمان لرزیدیم و بعد از خمیازه ای کشدار که احتمالا در اثر اضطراب بر جانمان افتاده بود. دوری در کانالهای مختلف زدیم و دیدیم اصولا رادیو و تلویزیون گویی اشغال شده و صرفا خبر از امید به پیروزی مردمانی می رسد که سالهای سختی را گذرانده اند. البته اینجا خواستیم به جای امید بنویسیم نوید یاد فانوسمان افتادیم ننوشتیم. بعد خاستیم و سراغ گنجه مان رفتیم و درب گشودیم و سجلمان در آوردیم ببینیم سال تولدمان چه زمانیست، به گمانمان متولد بیست و چهار، بیست و پنج باید می بودیم که این خاطرات برایمان داشت زنده می شد. کمی که صدای اخبار را بلند کردیم، در یک خبر فوری حضور نیروهای سازمان یافته لباس شخصی را که با باتون به جان مردم بی نوا افتاده اند برایمان خاطرات دیگری را زنده کرد دوباره سجلمان را نگاه کردیم، شکر خدا هنوز جوانیم، شکمان رفت به تاریخ روز، تقویم را نگاه کردیم دیدیم در زمان هم سفر نکرده ایم نه به دهه پنجاه و نه به دهه ... عینکمان را که با دستمال پاک کردیم، شنیدیم آقای اخبار، نامی از مصر آوردند، نفس بند آمده مان را فوت کردیم و ضربانمان از هزار کمی پایین آمد. فهمیدیم شهر امن و امان است، ساعت هم احتمالا یک نصف شب است. خبر بعدی را که شنیدیم کمی قند در دلمان آب شد، از اینکه آقای وزیر را عدم اعتماد از مجلس نصیب شده بود، شادمان از این خبر خانه را ترک کردیم برای دیدن دوستان، و اتنتقال آن تا شادمانیمان افزون شود، نگاهمان به روزنامه ها افتاد و خبری که نوعی پیشگویی بود برای انتخابات داخلی یکی از نهادهای مهممان و حسابی حالمان گرفته شد. بازگشتیم و پای همان جام جهان نما نشستیم و از دیدن آقای درستکار لذت وافر بردیم. شب که شده بود با صبا داشتیم کلاغ نیوز را نظاره می کردیم که در یک اجماع خبره رسیدیم به یک کلام و آن اینکه چرا از مسئولین هنگام صدارتشان نقد نمی شود یا ایراداتشان گوشزد نمی شود برای اصلاح و بعد از عزل ایشان دائم بدگویی و تمسخر نصیبشان می گردد. بعد ندایی از غیب ما را گفت جهان سیاست پدر و مادر ندارد. خندیدیم و در دلمان فحش بدی دادیم. لاجرم هنوز خبرهای مردمان مصر در جریان است. و ما همچنان سجلمان را پیش رو نهاده ایم با تقویم که مبادا در زمان گم شویم. اصلا دوست نداریم فردا بگویند فلانی طی الارض می کرده و زمان را مسخر گردانیده بود. از این تعارفات بدمان می آید، ضمنا جرم هم هست ادعای عرفان و فلسفه. همین سبب ما را بس که اندکی دست از سیاست برداریم و برف را دستاویز لذتجویی قرار دهیم برای فراغتمان از اینهمه دغدغه. سجلمان را می بندیم و دستکش به دست عزم آدمسازی می کنیم با برف. شاید هم موجودات دیگری ساختیم. الله اعلم......
هر یکشنبه به روز می شویم