هرموقع فراغتی پیدا می کرد، بعد از آنکه فروشگاه را جارو می نمود و اجناس را گردگیری می کرد، درست زمان هایی که خریداری به فروشگاه نمی آمد و به قول اهل کسب وقت مگس پرانی بود، سه تار مشقی اش را از کاور بیرون می آورد و در تنهایی مشغول تمرین می شد. مدتی از این احساس خوب نگذشته بود که با توبیخ شدیدی از سوی مدیر فروشگاه مواجه شد که «با این کار فضای فروشگاه را با کارهای غیراخلاقی آلوده می کنی. زن و بچه مردم باید اینجا احساس امنیت داشته باشند». با شناختی که از مدیر داشت می دانست این حرف ها از ذهن دیگری بیرون آمده و از زبان او خارج می شود. بیشتر که اندیشید و جستجو کرد صاحب سخن را یافت. اما برای حفظ ادب هیچ واکنشی نشان نداد و تصمیم گرفت برای احترام به مدیرش دیگر در فروشگاه تمرین نکند. از روز بعد هر وقت برایش فرصتی پیش می آمد در دنیای نت گشت و گزاری می کرد و به نوعی با افکار و عقاید دیگران بیشتر آشنا می شد. مطالبی در باب موسیقی و هنر می آموخت. گاهی از ایبوک های موجود دانلود می کرد و گهگاه دوری در وبلاگ های مختلف می زد. تا آنکه مدیر فروشگاه به سراغش آمد و گفت «هر روز توی این دستگاه دنبال چه می گردی؟ شنیده ام به سایت های بد می روی، شاید هم کار سیاسی می کنی؟! یا دنبال دوست می گردی؟ زن و بچه مردم اینجا باید احساس امنیت کنند و تو با کارهای غیراخلاقی فضای فروشگاه را آلوده می کنی». از روز بعد دیگر کامپیوتر را روشن نکرد. و اوقات مگس پرانی را با صدای رادیو پیام می گذراند. این بار «شنیده ام رادیو فردا گوش می کنی. صدای رادیو فضای فروشگاه را آلوده می کند. زن و بچه مردم باید اینجا احساس امنیت کنند». رادیو دیگر روشن نشد و او با خواندن کتاب های ادبی و داستانی و مشابه اینها اوقات مگسی را پر می کرد و ... «اگر دنبال کمالات می گردی برو دانشگاه درست را بخوان این کتابها راه سعادت نیست مسیر گمراهیست. همین کتابها را می خوانی که اینطور از راه به در شده ای. این کتابها فضای فروشگاه را آلوده می کند. زن و بچه مردم باید اینجا احساس امنیت کنند». دیگر کتاب هم نخواند. جلوی فروشگاه می ایستاد و فکر می کرد. می دانست منبع اصلی این حرفها کجاست. اما هرگز به کسی نگفت که آیا نشستن فلانی جلوی مغازه اش و دید زدن عابران اخلاقی است؟ یا زن و بچه مردم در فروشگاه بهمانی که با همه در چند ثانیه پسرخاله می شود احساس امنیت می کنند؟ یا فضای فروشگاه آن یکی که در کنار اجناس فروشگاه چیز دیگری ردوبدل می کند پاکیزه است؟ و یا روی پشت بام رفتن آن یکی کار درستی است برای پراندن کبوترهایش؟!

حالا دیگر برای اینکه در اوقات مگس پرانی فکر می کرده از محل کارش اخراج شده. دیگر مشق سه تار نمی کند. اگر اینترنت به دستش برسد دنبال سایت هایی می رود که مدیرش گفته بود. به جای رادیو پیام، رادیو فردا گوش می دهد و به جای کتاب های ادبی و داستانی، به دنبال کتاب هایی است که کمی چشم و گوشش را باز کند. چند کبوتر هم در خانه نگهداری می کند و البته مشتری آن فروشگاهی شده که اجناس ویژه ای را پنهانی می فروخت.

دیگر کارهای غیر اخلاقی نمی کند و احتمالا زن و بچه مردم از اینکه او سر کوچه می ایستد و حواسش به همه آنها هست احساس امنیت می کنند.