آن روزها بازار که می رفتیم، فی المثل بعد هفت هشت سالی ارسی که می خریدیم، حجره دار را می گفتیم، بهایش بگو و می گفت مثلا سه سکه. یا می رفتیم چهار مرغ و یک خروس می خریدیم می شد به عبارتی بیست و یک سکه، که البته به مرور بر تعداد این مرغها افزوده می شد و گاه تا چهل مرغ می رسید. البت هیچگاه سی نمی شد یعنی یا بیست و نه مرغ بود یا سی و یک مرغ. که اگر سی می شد وحدتی حاصل می آمد که ما را سراینده منطق الطیری می نمود که دانی و عطار را دیگر مجال سرایش آن منظومه نمی آمد. حالا ما که روز پیشین به بازار رفته بودیم برای خرید اویغو، گفتند نداریم. گفتیم باشد لااقل بهایش بگویید. گفتند لختی پیش یکهزار و هشتصد تومان آنی دیگر را خدا عالم است و بندگان دارایش دانانند. 

و دانا بود هرکه دارا بود

گفتیم این تومان که می گویید و از برای مغولان است یعنی چه؟ گفتند یعنی هجده هزار ریال. و باز گفتیم ریال که اعراب را واحد پولست. بگویید این مقدار یعنی چند سکه؟

یکی گفت: هفتاد و دو سکه

دیگری گفت: سی و شش سکه

آن دگر گفت: هجده سکه

بعدی گفت: نه سکه

یکی دیگر گفت: سه سکه و نیم

یکی هم از آن دور فریاد زد: روندش کنی حدود چهل وپنج صدهزارم سکه البته طرح جدید. قدیم هم هست، پ.ه.ل.و.ی هم می شود حساب کرد.