سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
بنا بود این شعر را در قند و نمک بخوانیم اما به سبب ترافیک ناشی از تبعات فوتبال به جلسه مذکور نرسیدیم
امید که مقبول خاطر افتد
ایران من و تو با کسی جنگ ندارد
تنگ است دلش ولی دل تنگ ندارد
شبهاش بدون خنده آهنگ ندارد
در ذات گلش حیله و نیرنگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
ایران من و تو روزگاریست که خسته است
از قید محبت و بهار خود گسسته است
درهای تمدن و تجارتش که بسته است
درهای بزرگی که کنون زنگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
امروز ولی کشور ما، غرق شکوه است
نان و کره و گوشت کماکان پس کوه است
هرکس که از این حکایت اینک به ستوه است
هش دار! که چاره ای به جز بنگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
دردی است در این میانه ما را که نگوییم
ما چاره برای رفع این درد نجوییم
درگیر جمال ظاهری و رنگ و روییم
هرچند که ظاهر البته، رنگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
می گفتی یکی که از تورم نگران است
آن دیگری از غصه مردم به فغان است
فردا ولی افسوس دلش با دگران است
آن کس که در این غائله فرهنگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
از حمله گازنبری و سوتک میراژ
تا ظرفیت و فرصت و گلخانه و گاراژ
شد تیتر ولی دولت تدبیر به تیراژ
آن کس که لقب واژه سرهنگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
دیروز که ما رای به صندوق نهادیم
دل در غم خرداد پر از حادثه دادیم
ما را کسی آنجا بزد آوای که هی تو!
این تو ز پی اش دلهره فنگ ندارد؟
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
باید برود آن گل خوش صورت و میمون
آن ماهرخ سروقد دلبر مجنون
آن دکتر پرشیطنت آن شکّر افزون
باید برود، حاجت اردنگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
هرچند که کرباس سر و ته نپذیرد
ما را دو سه روزی جو اصلاح بگیرد
گیریم که امید هم از پسش بمیرد
این دایره شرع که هوشنگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد
هر یکشنبه به روز می شویم