عادت
هر روزم تکرار روز پیشین بود
یک عادت همیشگی
شب ها کم می خوابیدم و تا نزدیک صبح با یاد خاطرات یک آرزو عشقبازی می کردم
روزها جز ساعاتی که به اجبار کار بساط عاشقی ام کم رونق می شد همه وقتم جز یادآوری روزهای خوبم نبود و با این عمر می گذراندم بی آنکه اندکی به لحظه های در حال گذر بیاندیشم
امروز هم چون همیشه با بی میلی از خانه بیرون زدم
در مسیر همیشگی اتفاقی افتاد غیر از همیشه
در ایستگاه خلوت اتوبوس او را دیدم
او را که همه لحظه هایم بود و همه زندگیم
نه کلامی گفتیم نه اتفاقی افتاد
نه حتی نگاهی که...
اتوبوس رفت
او هم رفت
و من شادمان لحظه شماری می کردم تا این اتفاق جدید را شبانگاه با یاد یار دیرینه ام عاشقانگی کنم
یک عادت همیشگی
شب ها کم می خوابیدم و تا نزدیک صبح با یاد خاطرات یک آرزو عشقبازی می کردم
روزها جز ساعاتی که به اجبار کار بساط عاشقی ام کم رونق می شد همه وقتم جز یادآوری روزهای خوبم نبود و با این عمر می گذراندم بی آنکه اندکی به لحظه های در حال گذر بیاندیشم
امروز هم چون همیشه با بی میلی از خانه بیرون زدم
در مسیر همیشگی اتفاقی افتاد غیر از همیشه
در ایستگاه خلوت اتوبوس او را دیدم
او را که همه لحظه هایم بود و همه زندگیم
نه کلامی گفتیم نه اتفاقی افتاد
نه حتی نگاهی که...
اتوبوس رفت
او هم رفت
و من شادمان لحظه شماری می کردم تا این اتفاق جدید را شبانگاه با یاد یار دیرینه ام عاشقانگی کنم
+ نوشته شده در ساعت توسط ع فواد
|
هر یکشنبه به روز می شویم