آه ...

چه بگویم ؛در سوگ تو عزیز چه بگویم......

یادت می آید... زمانی که کودکی بیش نبودم مرا در آغوشت می گرفتی و به من میگفتی «قوت قلب» !

 و من لبریز میشدم از لذت از شورو شوق و هیجان و خوشحالی ، که «چه خوب است قوت قلب کسی باشی»

یادت می آید... همین یک ماه پیش ...به من گفتی « غصه نخور» در دلم گفتم «دیگر به جز غصه تو غمی ندارم» و اکنون می گویم « دیگر به جز غم تو غصه ای ندارم».

... اشک میریزم؛ چون به جز گریه کاری ندارم. دلم برایت تنگ میشود برای همه لحظه های با هم بودنمان... دیگر در میان ما نیستی . جایت خالیست.

چه آرام خوابیده ای ... آیا در این خواب آرامت به دلتنگی ما هم فکر میکنی.

چه میبینی؟ چه میکنی؟ دیگر نمیدانیم. اما اطمینان داریم که جایت خوب است.

میدانم در بهشت برین جای من هم پیش تو خالیست.

 وچه زیبا می پرسید آن کودک، با نگاه و فکر معصومش که ؛در بهشت گرسنگی و تشنگی را چه میکند و نگران درد پای تو بود ؛ راستی دیگر پایت درد نمی کند؟؟؟؟؟؟

... عزیزم ، در کنار عزیزانت آرام بگیر ؛با آنها بخند و شادباش.

به امید، روز دیدار، زنده می مانم.