خیس خیس شده بودم. تمام بدنم آب را حس می کرد.کفش هایم را کندم و عینکم را در آوردم.با چشمان باز به آسمانی خیره شدم که بی وقفه می بارید.

تا آنجا که از درونم بر می آمد نامی را فریاد زدم که در لحظه های کوتاه خاطره بر ذهنم نقش بسته اند.

برای آخرین بار بود.

از آن شب دیگر هرگز حتی نامش را زمزمه هم نکردم نکند دلم یادش کند.

اما هنوز خیس می شوم.

هنوز زیر باران قدم می زنم.

هنوز به آسمان خیره می شوم.

هنوز

عاشقم.