گاهی هجوم فقر

در تک ترانه های دلم خانه می کند

گاهی دلم

آواز خوب ترا تا کنار صبح

با شیش و هشت مست

ترانه می کند

آنسان ز حنجره فریاد می زند

کو سرنوشت من

کو حاصل تلاش و همه کار و کشت من

کو باغ بی بر نازکتر از بهار

من گنگ می شوم از ابتدای خویش

از آه بی رمق انتهای کار

می پژمرم میان غزلهای بی تو شاد

این حرف   تازه نیست

یاد آور از بلور شکستن میان باد

یا عاقبت فقط

اوج سقوط تند تر از حرف های تو

شاید دوباره شد

تا من برای تو

بمیرم اگر زنده مانده ای

یا سوگ فقر دست ترا در فغان کنم

وقتی هنوز از غم بی آب و دانگی

در خود نمرده ای

 

ع فؤاد