مشغول شنیدن خبر تلویزیون بودم

«انفجارهای دیروز در نجف و کربلا خسارات سنگینی وارد کرد»

که موبایم زنگ خورد:

سلام بفرمایید

- سلام کُره خاصی؟

سلام مخلصم خدا رو شکر شما خوبی؟

- به مرحمت شما راستش زنگ زدم ازِت خدافظی کنم

به به کجا به سلامتی؟

- زیارت

قبول باشه ایشالا سلام مارم به امام رضا برسون

- کره مگه امام رضام کریلاس؟

چی؟ کربلا؟ دیوونه شدی؟

- آری خو. دیوانش که هستم. اما ای دفه خودش طلبیده.

خوش به حالت ولی... اخبارو شنیدی؟

- آری شنیدم خدا بزرگه خودش حواسش بشمان هست.

اما خاطراتت چی؟ مگه نگفته بودی موقع اسارت یه دفه بردنتون زیارت اما تمام مدت کتکتون زدن؟

- چرا خو گفتم. هی برِی همی موخام برم. او زیارت خیلی بشم نچسبید. باید یه خاطره ی خوبی از دیدن آقام داشته باشم. همو موقع که بردنمان اونجا از خودش خواستم وقتی صدام کافر هلاک شد برم زیارت. حالا ای اربعین طلبیدتمان.

نمی دونم چی بگم. فقط التماس دعا.

« بار دیگر فرارسیدن اربعین سالار شهیدان را به شما هموطنان عزیز تسلیت عرض می نمایم. تا بخش بعدی خبر خدانگهدار»